دیده بودم دختر را سحری از جادوگر جالیز را برگی از رقص کفن روی درخت کرده دعوت صبح رستاخیز را روی اسب سرکشی از سحر و دف می شنیدم شیهه ی شبدیز را جغد و جن در لابلای برگها خلق کردم فصل سحرآمیز را تاجی از گلهای زرد آینه می کشیدم شوکت پرویز را