eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 آمده‌ست که خود را ببارمت! پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت» بر باد می‌دهم همه ی بودِ خویش را یعنی تو را به دست خودت می‌سپارمت! باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو... وقتی که در میان خودم می‌فشارمت پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت اصرار می‌کنی که مرا زودتر بگو گاهی چنان سریع که جا می‌گذارمت! پاییز من، عزیزِ غم‌انگیزِ برگریز! یک روز می‌رسم... و تو را می‌بهارمت!! 🍁
من، همان آدم پر منطق بی احساسم پس چرا آمدنت حالِ مرا ریخت بهم...
اگر تو برده‌ای از یادم من از خیال تو لبریزم اگر تو شعر نخوانی من، شبیه شعر غم‌انگیزم چگونه از تو بگویم نه! چگونه از تو نگویم من چگونه این همه مضمون را به بند شعر نیاویزم؟ دروغ بود فراموشی، تو پیش چشم منی دائم تو پیش چشم منی آخر چگونه از تو بپرهیزم؟! نه اینکه جز تو نمی‌خواهم که من به جز تو نمی‌بینم چه چیز هست به غیر از تو؟ که بنده بنده‌ی آن چیزم چه‌ای تو؟ برگ غم‌انگیزی میان ماندن و افتادن و‌ من به حرمت دستانت هنوز عاشق پاییزم ‏ 🌱
سرد و بی طاقت و یک ریز، دلم می‌لرزد دو قدم مانده به ، دلم می‌لرزد الهام عمومی
برگ‌ها از شاخه می‌افتند و تنها می شوند از جدایی اگرچه میترسم، به من هم می رسد مهدی مظاهری
شد که خاطره‌ها دوره‌ام کنند فصل خزان، محاکمه دوره گردهاست فرامرز عرب عامری
برگ از پی برگ بر زمین ریخته است اي باد چه در گوش طبیعت گفتی؟ میلاد عرفان‌پور
اگر نبود هیچ اتفاق شاعرانه‌اي نمی‌افتاد نه موسیقی باد بود نه سمفونی کلاغ‌ها نه رقص برگ و من هیچ بهانه‌اي برای بوسیدن تو دراین شعر نداشتم بهرام محمودی
باد وزید و دل ما عاشق شد عاشق برگ خزان و این همه ی زیبایی من و تنهایی و آوارگی برگ خزان هم رنگیم خالی از نیرنگیم روی گلبرگ پریشان در باد مینویسم از عشق میروم تنهایی در شبی بارانی تا که سیراب شوم از می‌ ناب پاییز باده را تا به سحر مینوشم از تب عشق عشق را در قدحی میبینم که دلش بارانی است مینویسم روی هر برگ خزان از غم دل که چرا پنهانی است؟ که چرا این دل غم دیده من شده لبریز ز عشق پاییز؟ غم من تنهاییست دل من بارانی است نسرین جهاندیده
وزیدن گرفته‌ست باد خزان به گوش آید از دور داد خزان گل و سبزه و برگ‌هاي‌ قشنگ مباشید غافل ز یاد خزان نخواهد ز بین شما هیچ یک برد جان بدر از جهاد خزان به سویی فتد هر یک از جمعتان ز توفان تند ز یاد خزان کنونی که هستید بر شاخه‌ها به دور از گزند و عناد خزان از این بزم جانبخش سودی برید که محوش کند انجماد خزان مهدی رستادمهر
این برگ‌هاي‌ زرد به خاطر نیست که از شاخه می‌افتند قرار است تو از این کوچه بگذری و ان‌ها پیشی می گیرند از یک دیگر برای فرش کردن مسیرت یغما گلرویی
شکایت از غم برگ ریز بس است مرا تبسم گل های روی میز بس است به آنچه یافته ام قانعم! چه کم چه زیاد اگر بس است همین چند خرده ریز بس است همیشه قسمت فواره سرنگون شدن است تو نیز مثل من ای دوست بر مخيز، بس است؛ به فکر پرچم تسلیم باش و نامه صلح نه دوست مانده به دشمن، دگر ستیز بس است به جای گوهر و یاقوت، سنگ در کف توست هر آنچه یافته ای را زمین بریز بس است
دیده بودم دختر را سحری از جادوگر جالیز را برگی از رقص کفن روی درخت کرده دعوت صبح رستاخیز را روی اسب سرکشی از سحر و دف می شنیدم شیهه ی شبدیز را جغد و جن در لابلای برگها خلق کردم فصل سحرآمیز را تاجی از گلهای زرد آینه می کشیدم شوکت پرویز را
بعدِ تو باریده هر باران بیشتر مِهر از بی‌مِهری‌ات شاکی‌ست، آبان بیشتر از میانِ طرحِ لبخندِ درون عکس‌هات می‌شوم با خنده‌ی سِلفی‌ت ویران بیشتر ماندن بی تو درون خانه کارِ من نبود کفش‌هایم آشنا شد با خیابان بیشتر چای خوردن‌هایِ در آغوش هم یادت که هست؟ من شکستم از غمت، قوری و فنجان بیشتر فرق دارد بهمن امسال و دیگر سال‌ها بی تو سردم می شود در این زمستان بیشتر الله_عسگری
تلفیق دو عطر…زندگی یعنی این لبخند دو چتر…زندگی یعنی این پاییز برای عشق،فصل خوبی است نقطه سر سطر،زندگی یعنی این!
وقتی که رسید بوی باران میداد بوی نم کوچه و خیابان میداد پاییز که قربان نگاهش بروم با آمدنش به رنگها جان میداد
زرد از هجران و نارنجی غم و قرمز فراق اینچنین پائیز زیبا و غمین از رنگهاست! "عاصی" 🍂🍁🍂🍁🍂
شاید اگه یه فصل دیگه ای بود شاید اگه برگا صدا نمیداد صدای قلبمو نمیشنیدی عشق به ما اینجوری پا نمیداد  من که میگم درختا عاشق شدن گردش فصلا وخزون بهانه است فرقی نداره تو بهار یا پاییز   چتر یه اختراع احمقانه است        پاییز امسالو قدم میزنم تموم شهر وکوچه هاشو با تو خیابونا بلنده خسته میشی از کمدت درآر کتونیاتو قراره باز بخندی کورم کنه برق سفید خنده مرمریت قراره باز دوباره بعد بارون عینکمو پاک کنی با روسریت یکی باید باشه شبا نذاره غصه وتنهایی مزاحمت شه یکی باید باشه برات بیاره مسکناتو اگه لازمت شه یکی باید باشه که وقت خوابت موهای نسکافه ایتو بو کنه بلد باشه دست بکشه رو پلکات بلد باشه چشماتو جادو کنه گفتنیا رو گفتم و شنیدی حالا خودت بشین حساب کتاب کن اگه یه روزی غم اومد سراغت رو قلب ساده منم حساب کن این اولین پاییزه که دارمت خیابونا قراره زیبا بشه باید یه پالتو بخرم تو جیباش دستای کوچک تو هم جا بشه
با من تمام جاده‌ی شب را قدم بزن فردای روشنی شو دم از صبح‌دم بزن چشمان تو اگرچه که سرچشمه‌ی منند من تشنه‌ی صدای توام حرف هم بزن همراه من بگیر در آغوش لحظه را از حس گرم صحبت و لبخند دم بزن با لهجه‌ی صریح بخوان این ترانه را برنامه ی سکوت فضا را بهم بزن دست قدر نوشته قضا را به پای ما تقدیر را دوباره برایم رقم بزن ای عشق من برای کسی جز تو نیستم نام مرا ز هرچه به جز خود قلم بزن
با شیطنت مدام، آمد پاییز بر روی لبش سلام، آمد پاییز در جیب خودش بارش باران دارد با "برکت ناتمام" آمد پاییز...
🍁تولدت مبارک پاییزجان🍁 پیمانهٔ کوچه از غزل لبریز است اصلا همهٔ شهر خیال‌انگیز است شعر از سروکول باغ‌ها می‌ریزد استاد تمام شاعران پاییز است
از سوز دل و اشک چــــرا لبریزی؟ روی سر مـن غصه فقط می ریزی در دامن تو حال بدم عادی نیست ای فصل پر از غم نکنــد پاییزی؟!