یادش که چنان روح، مرا وصله تن بود
گاهی همهی دلخوشی کوچک من بود
هرگز به وفاداری او خرده مگیرید
هرچند خودم باخبرم عهدشکن بود
چون قاصدک خستهای از خویش فراری
از عشق فقط سهم من آواره شدن بود
گر اشک الفبای سکوت است، چه گویم؟!
چشم تو در این مدرسه استادِ سخن بود
آفتزده این باغ کجایی که ببینی
پاییز فقط گوشهای از قصهی من بود
#محمدحسن_جمشیدی