مگر به دامن گل سرنهادهای شب دوش ؟
که آید از نفس غنچه بوی آغوشت.
میان آنهمه ساغر که بوسه می.افشاند
برآتشین لب جان پرور قدح نوشت..
شراب بوسهء من رنگ وبوی دیگر داشت
مباد گرمی آن بوسه ها فراموشت
ترا چو نکهت گل تاب آرمیدن نیست
نسیم غیر ندانم چه گفت در گوشت
«رهی » اگر چه لب از گفتگو فرو بستی
هزار شکوه سراید نگاه خاموشت..
#رهی_معیری