من طاقت دل از تو بریدن نداشتم
میرفتی و تحمل دیدن نداشتم
گفتند زندهای و نفس میکشی ولی
من که دلی برای تپیدن نداشتم!
درد تو را کشیدهام ای بیوفا و باز
یارای از تو دست کشیدن نداشتم
فرقی نمیکند قفس و آسمان من
وقتی که بیتو شوق پریدن نداشتم
ای سیب سرخ عشق که بر شاخهای هنوز
سهم از تو غیر حسرت چیدن نداشتم
آمد زمانِ مرگ به دیدار من چه سود؟
وقتی رسید... فرصت دیدن نداشتم
#م_شیرانی_طلوع