تنهایی شاعر یک شب کنار پنجره تنها نشسته بود باغ ستاره را به تماشا نشسته بود تا نشکند سکوت دل انگیز خاطرش در خلوتی به وسعت دنیا نشسته بود شعری به رنگ آبی مهتاب می سرود بر بال شاعرانه رویا نشسته بود یادش بخیر آن شب زیبا که تا سحر بر کشتی صداقت دلها نشسته بود تصویر آب را چه نجیبانه می کشید دریا دلی که بر لب دریا نشسته بود با کوله بار حسرت دیروز لحظه‌ها در انتظار دیدن فردا نشسته بود از واژه‌های سبز غزل‌های آرزو لبریز بودو غرق تمنا نشسته بود شعرشباب زمزمه می کرد زیر لب با خاطرات خویش به نجوا نشسته بود وقتی به قاب پنجره نزدیک‌تر شدم دیدم " فراز" بود که تنها نشسته بود