شب جمعه شد و مِحن دارم گله از دست خویشتن دارم که چرا حس و حال نیست مرا اشک چشمی زلال نیست مرا روزگارم سیاه و نامه سیاه روی دوشم گناه روی گناه آمدم ای خدا ببخش مرا به همین گریه ها ببخش مرا شب جمعه رسید و غم دارم باز هم حسرت حرم دارم به دلم مانده داغ کرب و بلا چه کنم با فراق کرب و بلا حسرت نینواست در دل من دوری از کربلاست مشکل من باز همچون کبوترم امشب دل من رفته تا حرم امشب شب جمعه شد و پریشانم زیر لب باز روضه می خوانم جسم ارباب بین گودال است خواهری نیز ناخوش احوال است خواهری می کشد ز سینه اش آه شمر با خنجر آمده از راه من نگویم که ماجرا چون شد وای از آن خنجری که پر خون شد با همین اشک چشم یاد کنیم از جراحات سید ابراهیم پیکرت پر ستاره شد سید! بدنت پاره پاره شد سید! ای فداکار! سید ابراهیم مرد ایثار! سید ابراهیم پر زدی و به آسمان رفتی با شهادت از این جهان رفتی قتلگاه تو کوه شد سید مجلست با شکوه شد سید ملتی را به غم کشاندی تو دم آخر غریب ماندی تو