رو به قبله، باز هم بی‌ادعا می‌ایستاد قامتی خم‌داشت اما، مثل" آ "می‌ایستاد... هم‌قدم با اشک،حتی غنچه‌های چادرش در نمازِ عشق، با عطرِ دعا می‌ایستاد... در قنوتِ سبزِ دستانش، دعا قد می‌کشید در کنارِ شاخه‌های ربنا، می‌ایستاد... بایِ "بسم الله" تا دالِ "صمد" را می‌کشید می‌رسید از خود به ذاتِ کبریا، می‌ایستاد... مادرم،در چشم‌هایش آسمانِ عشق داشت هر نمازی، در صفِ اهلِ سما می‌ایستاد...