قهری و من پُرم ، پُرم از پرسش و اگر می آیی عاقبت تو به این شعر بی خبر پلکم پریده است یقین دادمش که تو می آیی از سکوت شب و می زنی به در می آیی و برات شده بر دلم که من در پای تو درختم و تو غیرتِ تبر آری بزن به ریشه ی من بیشتر بزن محکم بزن که هیچ شوم هیچ بی اثر محکم بزن تو خرد کن و عاشقم نباش چیزی ندادمت به خدا غیر درد سر پا پس نکش بیا و دوباره شبیه قبل من را کنار شعر و غزل با خودت ببر من را ببر به دشت به رویا به ماهتاب من را ببر به شب به ستاره به دورتر من را ببر به کوچه ی یاس و به بوی سیب من را ببر به میکده ی عشق با هنر قهری ؟ چرا ؟ مگر که عزیزم چه گفته ام ؟ هی فکر میکنم به تو با چشم های تر بی تو سیاه تر شدم از یک شب سیاه با تو سپیدتر شدم از لحظه ی سحر حالا بیا به آشتی و چای و منزوی حالا بیا غزل به غزل هیچ سر به سر عشق است واژه ای که نگفتیم ما به هم در کوچه باغ قصه ی ما هست یک نفر .... همواره عشق می رسد از راه بی دلیل همواره عشق می رسد از راه بی خبر