همین جا تمام می‌کنم بیان دردها را. این طور نگاهم نکنید. من محتاج ترحّم نیستم. اصلاً شما رحم را از من یاد گرفته‌اید. معلّم مهربانی شما خودِ من هستم. الآن هم نیامده‌ام برای گدایی محبّت. نامه نمی‌نویسم برای جلب ترحّم و دل‌سوزی شما. آمده‌ام برای دل‌سوزی به شما. دلم برایتان می‌سوزد. مگر می‌توانم گره‌های تو در تو و کور را در زندگی شما ببینم و تماشاگر باشم؟ من «مادری» هستم. دلم پر از مهر، پر از عشق، پر از دل‌سوزی و لبریز از فداکاری است. آمده‌ام بگویم جماعت! دور زمین را به اندازۀ همۀ عمرتان اگر بچرخید، تا زمانی که مرا در جایی که خدای ربّ العالمین نشانده، ننشانید، گره‌های کور زندگی‌تان باز نخواهد شد. سال‌های سال بدون من آزمودید و به جایی نرسیدید. اگر روزگار پشت روزگار بیاید و دست به دست هم به جان این گره‌ها بیفتید، باز هم باز نخواهند شد. خانۀ بی مادر، صفا ندارد و دنیا بدون مادری، تاریک است. @abbasivaladi