🔺همسرم جانباز شیمیایی بود اما کسی نمیدانست
🔸روایت
#مهوش_سلیمانیان همسر دکتر مظفر ربیعی شهید کرونایی مدافع سلامت از آخرین روزهای زندگی ایشان:
🔹پای کرونا که به بابل باز شد دکتر عزم رفتن کرد.گفتم نرو! شما جانباز شیمیایی هستی. ریه ات طاقت کرونا ندارد. گفت یک سری از همکارها بیمارستان را رها کردند.من هم نرم؟ گفتم شما که چند سال قبل از دانشگاه علوم پزشکی بابل بازنشسته شدی. تعهدی نداری. این همه پزشک جوان داریم. میدان خالی نمی ماند. گفت اگر ماند چی؟ اگر دکتر نبود که به داد مریض برسد چی؟ رفت و با شهادتش داغ بر دلمان گذاشت.
🔹دکتر پر از عشق، ایثار و بخشش بود. بالاخره شهادت قسمتش می شد اما ای کاش اینطور غریبانه نمی رفت.
🔹سید اولاد پیغمبر از همان اول ازدواج پای ماندن نداشت و همه فکر و ذکرش خدمت به مردم بود؛ از جوانی تا همین سه هفته قبل.
🔹همه نگران دکتر بودند. هر روز دوستان و آشنایان و اقوام تماس می گرفتند و تعجب می کردند از حضور او در بیمارستان کرونایی ها. می گفتند دکتر که بازنشسته شده از دانشگاه! داوطلب ۶۸ ساله جانباز در میان کرونایی ها؟! گفتم من حریف دکتر نشدم. هر روز و هر لحظه برایش دعا میکنم. شما هم دعا کنید که از مهلکه کرونا سر سلامت بیرون بیاید.
🔹وقتی شرایط بیمارستان روحانی به دلیل افزایش تعداد مبتلایان به کرونا بحرانی شده بود سراسیمه به خانه آمد و پول برداشت. پرسیدم کجا می ری دکتر! نرو. گفت کپسول اکسیژن کم داریم. آنقدر به این در و آن در زد تا بالاخره شبانه ۲۰ کپسول اکسیژن تهیه کرد و به بیمارستان برد. روزهایی که بیمارستان ها با بحران لباس و دستکش و ماسک رو به رو بودند با تشویق و پیشنهاد او یکی از دوستانش کارخانه چرم را تعطیل کرد و برای رضای خدا و با نظارت کارشناسان بهداشت، فقط ماسک و لباس مخصوص تولید می کرد. دکتر علاوه بر کمک به رفع کمبودهای بیمارستانی یک پایش در بیمارستان روحانی بود، یک پایش در بیمارستان یحیی نژاد. اما هفته آخر اسفند بود که کرونا کار خودش را کرد و تست دکتر مثبت شد.
🔸روایت
#سیدزهیر_ربیعی فرزند شهید دکتر ربیعی:
🔹بعد از مثبت شدن تست کرونای پدرم پزشک معالج گفت باید استراحت کند. قرار شد ایشان را در بیمارستان بستری کنیم، اما دکتر همیشه غیرقابل پیش بینی بود. گفتم بیمارستان یحیی نژآد تخت ایزوله خالی دارد. گفت من خودم پزشکم. حال بد و خوبم را می فهمم. این بیمارستان دولتی است. من چرا یک تخت را اشغال کنم؟ داروها را که تهیه کردیم.لازمه درمان در این مرحله استراحت است و من در خانه استراحت می کنم، یک مریض بدحال روی تخت بیمارستان بخوابد. اگر حالم بد شد آن وقت به شما می گویم که مرا به بیمارستان ببرید.
🔹چند روز خانه بود و تحت مراقبت، اوایل حالش خوب بود اما ریه هایش همراهی نکرد و او را در بیمارستان بستری کردیم. وقتی هم به بیمارستان رفتیم با آن حال و روزش مرتب تاکید می کرد و می گفت مبادا در رسیدگی بین من و بیماران عادی تفاوتی قائل شوند. من هم مثل مردم عادی هستم. اما جسم رنجورش تاب تحمل کرونا را نداشت و به لقاء الله پیوست.
#همسر_شهید:
🔹من سال هاست سال نو را کنار سید مظفر تحویل نکرده بودم. امسال کنار بیماران کرونایی بود. سال های قبل هم هر طور بود خودش را به مرکز نگهداری از معلولان می رساند و سال تحویل را کنار معلولان می گذراند. گاهی که دلگیر می شدم می گفت عزیزجان! سهم معلولان از تنهایی را باید کم کنیم. همه هم و غم سید اولاد پیغمبر بعد از بیماران نیازمندی که به مطب می آمدند و رایگان عمل می شدند یا آنها که حق عمل را ازشان نمی گرفت، معلولان بود.
🔸چرا معلولان؟
🔹ما یک دختر معلول داشتیم. وقتی سیدمظفر جبهه بود در اثر اشتباه در تزریق واکسن فلج شد. سید غصه اش را زیاد می خورد. اما هیچ وقت گریه نمی کرد. می گفت من پزشکم و به اندازه خودم دارایی دارم که به بچه معلولم برسم. اما چه به روز معلولانی می آید که در خانواده های نیازمند زندگی میکنند. دخترم ۶ سال قبل فوت کرد اما دغدغه معلولان یک لحظه هم او را رها نمی کرد. زمان خدمت وقتی رئیس دانشگاه علوم پزشکی بابل بود آنقدر به این در و آن در زد و از درآمد و دارایی خودش هزینه کرد تا یک مرکز مجهز دندانپزشکی خاص معلولان افتتاح کرد. شکل فک و صورت معلولان در اثر گذر زمان از حالت عادی خارج می شود و این موضوع درمان مشکلات دهان و دندان را برای آنها سخت می کند. همسرم این مرکز را راه اندازی کرد تا فعالیت های دندانپزشکی برای معلولان با بیهوشی انجام شود و خودش هم بدون دستمزد مرتب به آنجا می رفت. با تلاش و پیگیری های او تمام خدمات دندانپزشکی برای معلولان در آن مرکز رایگان انجام می شد.حالا همه معلولانی که دکتر برایشان پدری می کرد داغدار شدند.
چهارشنبه، ۶ فروردین ۹۹.
🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋
🦋🌹🦋
@abbass_kardani 🦋🌹🦋