#پارت20
#قلب_های_نارنجی🧡
ساده مطمئن بود اوضاع خیلی پیچیده تر از این حرف هاست.
حتی مادر هم این موضوع را خوب می دانست اما گاهی از سر لج مدافع سهراب و شیدا می شد.
میان یکی از همین بحث ها بود که ساده به سهراب گفت:« اگه اینطور بود که مردم هر روز صبح قبل از شستن دست و صورتشون هزار تا تصمیم خوشگل و جدی میگرفتن و رگباری به آرزوهاشون می رسیدن.»
سهراب گفت:« نه عقل کل! اولین شرط رسیدن به هر چیزی همته و همت هم همون تصمیمه که بابا نمیگیره یعنی همت نمی کنه.»
_ پس چرا خودت همت نمی کنی دانشگاه قبول شی؟
_ چون من عقده ی مدرک ندارم. اصلا دوست ندارم برم دانشگاه. می خوام وارد بازار کار بشم.
_ خب حالا وارد بازار کار شدی؟
_ می شم البته اگر سیاست های اقتصادی بابا بذاره.
_ یعنی همت تو روی پاشنه ی جیب پدر می چرخد؟
_ همه همین طورن. اول باید حمایت بشن.
_ پس بابا هم اول به حمایت پدرش احتیاج داره.
مادر لبخند تلخی زد:« کو پدرش؟»
شیدا به داد سهراب رسید:« قدیمی ها اینطور نبودن اما حالا بچه ها باید حمایت بشن.»
مادر زیر لب گفت:« بیچاره قدیمی ها!»
سهراب از حرف شیدا جان گرفت:« شیدا راست میگه. الان شرایط خیلی سخته. بدون سرمایه ی اولیه هیچ کاری نمیشه کرد.»
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#فا
#ادامه_دارد........
کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال
#منماسکمیزنم🍂
بھ ما بپیوندید
🎨🌈مَنـْ یِڪْ دُخْتَـرَمـْ🍭🎀
@adinezohour