🧡 آلما زنگ ناهار برای پری یک ساندویچ متری با یک نوشابه ی خانواده خرید پری دستش را پس زد. ساده روی یک کارت که تصویر زیبایی از پاییز داشت نوشت: پری عزیز گناه نکرده ی ما رو ببخش و اونو به پای حس ناخودآگاهمان بذار. حسی که عاشق بهونه ای برای خندیدنه نه دل شکستن. پری نوشته ی پشت کارت را خواند و آن را توی کیفش انداخت همین. دیگر هیچ عکس العملی نشان نداد. کفر زهرا درآمد:« ای بابا چه تشدیدیه این!» لیلا گفت:« ولی من دلم برایش می سوزه.» سحر گفت:« تو بهتره به همون بشقاب خالی فکر کنی.» آلما هنوز هم باورش نشده بود:« یعنی هیچ راهی وجود نداره؟» ساده گفت:« فقط زمان!» _ چقدر؟ زهرا گفت:« بستگی به قد و قواره ی شترش داره. اینبار فکر کنم چون تعداد متهمین هم زیاده دست کم یک ماهی طول بکشه.» آلما نالید:« ولی ما ۹ روز دیگه اجرا داریم.» همه با اندوه سر تکان دادند که می دانند. آلما تسلیم شد. زنگ آخر دلجویانه سر راه پری ایستاد:« خب ما هیچی با نمایش مون که آشتی میکنی؟» اینبار پری نگاهش کرد و پوزخند زد:« نمایش بخوره تو سرتون!» و رفت. آلما حیران و ساکت بر جا ماند. بچه ها رفتند کنارش اما چیزی نپرسیدند خودشان شنیده بودند. ساده در نگاه آلما یک حس تازه خواند. همان نگاه رو کرد به ساده و با اطمینان گفت:« نقش پری رو هم خودم بازی می کنم.» و با چشم های سبزی که می درخشیدند به همه نگاه کرد:« میدونم فرصت کمه اما قول میدم هر دو تا نقشو عالی بازی کنم خودتون می بینین.» ساده گفت:« نمیشه که...» _ میشه. فقط کافیه پرده ی آخر رو یکم عوض کنی. میشه مانی و فراز حضور همزمان نداشته باشن همین. بچه ها به هم نگاه کردند. راه حل پر دردسری به نظر می رسید اما به هر حال یک راه نجات بود. نجات از مخمصه ای که معلوم نبود کی به وجود آورده بود: پری، آلما یا همه. ........ کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال🍂 بھ ما بپیوندید 🎨🌈مَنـْ یِڪْ دُخْتَـرَمـْ🍭🎀 @adinezohour