. «اعتراف سخت» ✍زهرا نجاتی اعتراف می‌کنم از نقش زن‌ها، آن‌قدرها خبرنداشتم نه تا شبی که در مختار دیدم که زن‌های کوفی، چطور با وعده طلا و ترس از بی‌آقابالا سرشدن، شوهران‌شان را از گرد مسلم برگرداندند. نه تا قبل از اینکه نقش آن پیرزن جاسوس را بفهمم! و یا حتی قبل از اینکه عاشقی رباب، وعاشقانگی‌های اباعبدلله را برایش بخوانم و بشنوم! و نه قبل اینکه بدانم این زینب بود که حسین فاطمه را از نعش جناب اکبر، بلند کرد، نه تا وقتی فهمیدم میان همسران ابی‌عبدلله، تنها رباب توفیق همراهی داشته. نه تا وقتی دانستم حسین فاطمه، میان آشوب دلهاب دیگران، نشسته و باحوصله و کسی چه می‌داند شاید بااشک، ذره‌ذره خارها را جمع کرده؛ تا درپای دخترکانش کمتر فروروند. اعتراف می‌کنم «از من درونم می‌ترسم.» از یک خودی که ممکن است وقت وقتش، کسی باشد که امروز نمی‌شناسمش. از زن ترسوی خودمحوری که وقت وقتش ثابت کند شوهر و بچه و خودش و زندگیش ازجهاد در راه خدا، و شاید ازخدا و امامش، نزدش محبوبتر است... از همان‌ها که خدا وعده‌ی عذاب‌شان داده. کسانی مثل آن زنان کوفی که هجده هزارمرد تنومند عرب را ازگرد نایب امام زمانشان، به خانه برگرداندند... زنها مهمند، خیلی زیاد..خیلی... السلام علیک یا اول شهید کربلا.. السلام علیک یا مسلم بن عقیل. @AFKAREHOWZAVI