.
همه زیر پرچمش یک خانوادهایم
✍الهام سادات حجازی
بخش دوم
-حاج حبیب پیرمرد محل یا نه بهتر بگویم پیرغلام محل بود. بیبی همیشه میگفت با اسم حاج حبیب همیشه یاد حبیب بن مظاهر دشت کربلا میافتد. حاج حبیب آقا از جانبازهای دفاع مقدس بود. آرزو داشت شهید شود.
-رقیه دختر شیرین خانم هنوز به سن تکلیف نرسیده بود اما به اصرار خودش، مادرش چادر مشکی برایش دوخته بود و برای دهه اول محرم سرش کرده بود. رقیه داخل حیاط لی لی بازی میکرد و گاهی هم به تماشای ماهیهای قرمز داخل حوض میایستاد. بیبی به شیرین خانم میگفت یک بچه کم هست اگر چند تا داشتی الان دخترت همبازی داشت، الهی خدا به حق این روضهها به شما اولاد صالح و سالم بدهد.
خلاصه در این محل هر کس در دلش یک خواسته و آرزو داشت همه خواستهها و حاجتهایشان را پای دیگ نذری امام حسین آورده بودند.
بیبی تجدید وضویی میکرد و با عصای چوبی رنگ قهوهای سوختهی صیقلیاش با چارقد مشکی گلریز براقش، با عینک قاب دایرهایاش و بند عینکش که خرمهرههای خوشگل و شبیه آب نبات داشت و ما از بچگی هوس خوردن آنها را داشتیم، انگشتر نگین درشت عقیقش که به نام حضرت زهرا(س) حکاکی شده بود، میرفت سراغ دیگهای نذری و پخش نذری.
با بسم الله و صلوات و ذکر یا حسین بود که دمکنیهای بزرگ روی دیگهای نذری کنار میرفت و ظروف همسایهها پر میشد از غذای قیمه امام حسین. چند تا دیگ هم مخصوص نیازمندها بود که بیبی شبانه آنها را تقسیم میکرد.
آنجا همهی محل، زیر پرچم امام حسین (ع)یک خانواده بودند. از پیر و جوان و نوجوان تا نوزاد و بچههای کوچک همه در زندگیهایشان یا یک عرض ارادتی داشتند به خاندان امام حسین یا حاجاتشان را از این خاندان گرفته بودند و برای حاجتروایی باز هم متوسل به این خاندان میشدند.
🍃پایان
#محرم
#امام_حسین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI