🔅چه شباهتی انتظار پسر، مادر را سال‌ها پیرتر از سنش نشان می‌داد، غم‌ فراقِ جگرگوشه‌اش را در بقچه‌ای پیچیده و روی گرده‌اش نهاده بود. اشک که می‌ریخت تا مغز استخوان هر بیننده‌ای را می‌سوزاند. صدایش در نمی‌آمد گویی یک نفر چنگ انداخته در گلویش از بس یک عمر بغض گلویش را، قورت داده بود. پسر آمد، اما از مادر پوست و استخوان و از پسر استخوانی بیش باقی نمانده بود. ✍️ مرضیه رمضان قاسم @AFKAREHOWZAVI