💌
از خانهمان چه خبر؟
✍️زهرا حاجمحمدی، عضو تحریریه مجتهده امین
سلام بر پدر معنویام علیبن ابیطالب، درود خداوند بر شما که بیش از پدر طبیعیام با من مانوساید و زحمتهای همیشگیام شما را بیزار و مشمئز از گوش کردن به درد دلهای این فرزند گریزپا نکرده است.
پدرم؛ علی جان! امروز که این سطور را برایتان سیاهه میکنم چند روزی به پایان دههای که به نام مادرم گره خورده، باقی نیست، با غمی بس سنگین در ثانیه به ثانیهی آن. باز صدای ناله از زمین به آسمان بالا میرود تا با نالههای عرشنشینان گره بخورد. دلم برای مادر جانم بسیار تنگ است. از شما تقاضا دارم پابوسیام را خدمتشان عرضه کنید و بفرمایید که دلتنگ دیدارشان هستم.
پدرجان حال و روز این روزهایتان را میفهمم. نوشته بودید چندیست که همسایگان در مدینه از اتفاقی مبهم در "خانهی علی" سخن میگویند. گویا ساکنان خانههایی که در طول و عرض خانهی دختر رسول خدا واقع شدهاند، گلهمند هستند و دایم میپرسند در خانه فاطمه چه خبر است؟!
مرقوم فرمودید که ساکنان این خانهها همانند ارواح سرگردان؛ دربدر سکوت هستند، شهر خالی شدنِ شبها و روزهایش را از صدایِ "زهرا" طلب میکند. همسایهها گله دارند از وقتی پیامبر اعظم به رحمت خدا و دیدار معشوشاش رفت، صدای نالهی فاطمه قطع نشد و دو ماهی خواب و خوراک را از آنها گرفته بود، اما حال که فاطمه آرام شده و دیگر صدای نالهاش به گوش نمیرسد، نالهی فرزندان زهرا آرام و قرار را از مدینه گرفته! میپرسند حسنین و زینبین را چه شده؟ آیا "زهرا" بیمار شده، یا "علی" نیرو و توان خود را از دست داده که بچهها این چنین بیقرارند؟!
پدرجان ماجرا از چه قرار است؟ نگرانتان شدهام. مادرم زهرا حالشان خوب است؟ سرورانم حسنین و خواهران بزرگوارم زینب و ام کلثوم از چه سبب این چنین گریان و آشفته شدهاند؟ دلیل این همه پریشانی در خانهمان چیست؟ این همه بیتابی دلیلی جز "فاطمیه" دارد؟
راستی پدر جان در مرقومهی قبلیتان که چندی پیش بهدستم رسید، از جشن بزرگی نوشته بودید که برادرانم به آن دعوت بودند. نوشتید همگی بسیار خوب بودند و جای هیچ نگرانی نیست. گفتید در آن جشن، مادرم "زهرا" هم حضور داشتند و سرورانم حسنین و فرزندانشان.... اسامی مهمانان را که بردید خیالم آسوده شد که دوستان جدیدمان خدمتتان رسیدهاند و جمع خوبان در بهشت مشغول نوش و نیوش هستند و آسمانها زیر پایشان سر به سجده دارند.
یکی از آن مهمانان، آرمان علیوردی بود. پدر جان میدانید آرمان هنوز دورانِ طلبگی را به پایان نبرده و مادرش نگران ادامهی تحصیل اوست. همسر و سه فرزند شهید حمزه علینژاد هم این روزها ناخوشاحوالاند. بچهها بیتابی پدر میکنند و مادر از بیقراریهای بچهها، پریشان احوال گشته.
از مهدی لطفیپور هم برایم نوشتید و اینکه احوالش خوب است و اثری از درد و جراحت در بدنش باقی نیست. و نوشتید که برادرانم امیر کمندی و نورالدین جنگجو هم این روزها بسیار شاد و در محضر دیگر پاسداران و سربازان شهیدمان هستند. خدا را شکر.
راستی پدر جان نگران رهبرم نباشید. جانشین و پرچمدار دینِ شما در ایران؛ پیشمرگها و فداییان بسیاری دارد که حاضرند جانشان را برایش قربانی کنند. میدانم نگران ظهور هرچه سریعتر فرزندتان هستید، ما نیز بیقرار میزبانی از او و آمادهسازی جهان برای رجعت شما و مادرمان "زهرا" هستیم. لطفا در راز و نیازهای سحرگاهی خود از خداوند بخواهید به این فراق بیش از هزار ساله پایان دهد و دیدار شما و ما را محقق سازد.
پدر جان اطمینان دارم که برایم آرزوی خیر دارید، شما نیز مراقب خودتان و مادر عزیزم باشید. تا زمان حتمی دیدار، برادران شهیدم را به شما میسپارم. در انتظار پاسخ نامهتان هستم. به امید دیدار پدر جانم!
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI