🍂🍁
مَثَل یک رفاقت
✍️
فاطمه رجبی
رفاقتت منحصربهفرد بود، روزبهروز از او لبریز میشدی و او نیز هم. بعدها جایی این جمله را به زبان آوردی: «افتخار میکنم سرباز حاج قاسمم». حاج قاسم نیز همین را درباره تو تکرار کرد: «سرباز ابومهدیام». آن چیزی که تو را به او پیوند میداد، به همان عظمت در ذهن حاج قاسم از تو شکل گرفت: بزرگی، تواضع، شجاعت.
میگویند رفقا کم باشند، اما تک باشند. تو تک بودی. باصلابت به زبان فارسی مصاحبه کردی و گفتی: «زبان فارسی، زبان انقلاب است و زبان عربی، زبان قرآن. هر دو را باید یاد گرفت». این طرز نگاهتان به وحدت و برادری، معنای نابی بخشیده بود که خودتان را یک ملت بدانید با چند سرزمین: عراق، یمن، سوریه، افغانستان، ایران. فرقی نمیکرد این سرزمین زیر توپ و تانک ویران شده باشد یا اینکه تن خوزستان باشد که سیلاب آن را بلعیده بود. هر قدم که حاج قاسم در گِلولای بر میداشت، تو نیز پا جا پای او میگذاشتی. هر دو لبخند میزدید. چون تفریحتان جهاد بود. مثل هم شده بودید: لبخندتان، راه رفتنتان، لباس پوشیدنتان، سفیدی و کوتاهی یک اندازه موی سرتان. این اواخر هم همه از پشت سر شما را با هم اشتباه میگرفتند. خاصیت عشق و رفاقت همین است که بعد از مدتی دو نفر را شبیه هم میکند، خُلقاً و خَلقاً.
🔗متن کامل در
صفحه نویسنده
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI