خدای من باورم نمیشد.سلاح هسته ای،راکتور اتمی...پوزخندی گوشه لبم نشست...ایران که میگفت علاقه ای به ساخت سلاح هسته ای نداره ...پس این حرفا ینی چی -باشه سوسن....فقط باید اونجا ساکن بشیم؟ +اممم...نمیدونم.اما فک نکنم اگر قرار بود به موندن حتمن براتون خونه ای چیزی میگرفتن. -میشه هماهنگ کنی من مستقر بشم اونجا تا پایان جمع کردن اطلاعات دقیق؟ +چرا میخوای اونجا بمونی؟ -اخه رفت و امد هر روزه من باعث جلب توجه میشه +بزار من بگم ببنم چی میشه -باشه... ممنون من برم....فعلا ♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧ -بلژیت برو چندتا از لباس هاتو بیار بزاریم تو چمدون *قراره برگردونیم پیش دوست مهدی جون؟ نگاه توبیخ گرایانه ای بهش انداختم و ادامه دادم -نه *پس برا چی داری لباس جمع میکنی -اههههههه....چقدر سوال میپرسی بلژیت کاری که میگم رو انجام بده ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍