لیوان پلاستیکی نی دار ✍ نزدیک عید مادرم چادر به کمر بسته بود و هر روز یک قسمت از خانه را آباد می‌کرد.کنار خانه تکانی باید خوراک گاو و گوسفند و دان مرغ و خروس آماده می‌کرد، شیر می دوشید و تخم مرغ جمع می کرد و به پخت‌وپز روزانه و امورات معمول خانه و تهیه ملزومات سفره عید رسیدگی می کرد. انباری را که بیرون ریخت من سرگرم وسایل قدیمی از کار افتاده بودم تا اینکه از پیدا شدن لیوان پلاستیکی قرمز رنگ نی دار ۳ چهار سالگیم خوشحال شدم. مادرم فرش را با آب تاید خیس کرد تا با کمک همسایه ها قالیشویی مادر و شرکاء به جز صغری خانم را وسط حیاط خانه راه بندازد.. آن روز همه چیز از وسایل خانه به من می چسبید و به زندگی گند می‌خورد از ریختن کیسه آرد تا پودر رختشویی و پاره شدن بند لباس گرفته تا بهم ریختن انبار مرتب شده و کندن گوشه ای از پرده.. ظهر که شد پدر و مادر خسته در حال نوشیدن چای بودند که بهانه جویی منِ ۹ساله برای خوردن چای در لیوان پلاستیکی نی دار شروع شد تا اینکه حرفم به کرسی نشست. گزارش مادر از اقدامات خانمان سوزم پدر را عصبی کرد تا اینکه با صدای فوت کردن به نیِ سرخود لیوان و غُل غل کردن چای درون آن، ناگهان لیوان افتاد و چای ریخت و نعلبکی دست پدر مثل قهرمانان پرتاب دیسک به سمتم پرتاب شد! جا خالی که دادم به دیوار خورد و شکست، عصبانیت بیشتر او سبب فرار من شد. دنبال بازی با پدر در حیاط خانه برای ادب کردنم ادامه داشت که فرش شسته شده از روی دیوار افتاد و حالا مادر هم کمک پدر، دنبالم می کرد.. شانس یارم بود که فرارم موفقیت آمیز بود، تا زمان صلح باید از خانه دور می‌شدم حوالی غروب که پدرو مادر برای نماز به مسجد رفتند به خانه برگشتم و از قابلمه دمپختک روی گاز شکمی از غذا در آوردم که این بار هم گند زدم اما سعی کردم سروسامانی بدهم. صدای درب که آمد سریع خود را به خواب زدم، گفتار دلسوزانه مادر و سکوت پدر نوید صلح می داد اما ترس حمله ظهرشان باعث شد به زور بخوابم. نفهمیدم کی خوابم برد طبق معمول با صدای پدرم برای نماز صبح از خواب بیدار شدم اوضاع آرام بود نماز خواندم و مثل همیشه که تکلیف مدرسه را آن ساعت انجام می‌دادم مشغول شدم. حالا صدای غُل غل سماور مادر، بوی خوش داغ کردن نان محلی روی بخاری کنار سفره صبحانه و نوای خوش قرآن خواندن پدرم همان زندگی شیرین کودکی ام را بعد یک جمعه پرماجرا یادآور شد تا با حالی خوش روانه مدرسه شوم. @ahalieghalam