🔴 روز نهم:
📜شمر نامه را به عمر سعد تحویل داد. عمر سعد فهمید. به شمر گفت این کار توست. آن نامهاي که من نوشته بودم مسأله را حل میکرد. تو به خاطر رذالتت إبن زیاد را تحریک کردی. و حالا که اینطور است، داغ اینکه تو فرماندهی لشکر شوی به دلت میگذارم و خودم این کار را خواهم کرد. و قرار شد که جنگ صورت گیرد. همان
#روز_نهم، روز تاسوعا، قرار شد جنگ شود.
مادر حضرت أباالفضل العبّاس علیهالسّلام، فاطمه کِلابیه سلاماللهعليها است؛ معروف به امّالبنین است و از قبیلهي بَنیکِلاب است. شِمرِبنِ ذِیالجوشَن هم از قبیلهي بنیکِلاب است.
📜اینجا شِمر دست به یک ترفند زد، برای اینکه سردار رشید أباعبدالله علیهالسّلام را در این کارزار از أباعبدالله علیهالسّلام جدا کند، اماننامهاي را آورد و صدا زد: پسر عموهای ما کجا هستند؟
صدای شمر به داخل خیمهي أباعبدالله علیهالسّلام رسید؛ أباالفضلالعبّاس علیهالسّلام هم در محضر حضرت بود. أباالفضل علیهالسّلام غرق خجالت و شرم از این چیزی است که شمر میگوید. بنا به آنچه نقل شده است، حضرت أباعبدالله علیهالسّلام فرمودند: بالاخره ببین چه میگوید؛ جواب او را بده؛ آمد.
شمر گفت من برای تو و سه برادرت عبدالله و جعفر و عثمان اماننامه آوردهام. خیالت راحت باشد. بیا از حسین جدا شو، هیچکس با تو کاری نخواهد داشت.
حضرت أباالفضل علیهالسّلام فرمودند: نفرین و هلاکت بر تو و اماننامهاي که برای من آوردهاي. ای دشمن خدا! امر میکنی که من، آقا و برادر خودم، أباعبدالله را رها کنم؟ از فرزند فاطمه زهرا سلاماللهعليها دست بردارم؟ سر به فرمان ملعونهایی که زادهي ملعونها هستند، بگذارم؟ حسین را رها کنم، بیایم از جمع عمر سعد و إبن زیاد و یزید بن معاویه شوم؟! من و برادرانم در امانیم، حسین سلاماللهعليه پسر پیغمبر خدا صلواتاللهعليهوآله در امان نیست؟! حضرت دست رد بر سینهي شمر زدند و این ترفند شمر هم ناکام ماند؛ شمر برگشت.
🔥نزدیکیهای عصر بود که عمر سعد تصمیم به حمله گرفت. به سربازانش دستور داد: «يا خَيْلَ اللهِ ارْكَبِي وَ بِالْجَنَّةِ أبْشِرِي» عمر سعد به سربازانش گفت: «ای لشکریان خدا! بر اسبها سوار شوید و بشارت باد شما را به بهشت.» لذا همهي سربازها سوار بر اسب، آماده یورش بردن شدند. لشکر به سمت أباعبدالله الحسین علیهالسّلام حرکت کرد. ظاهراً بنا بر آنچه که نقل شده است، در این موقع،
#امام_حسین علیهالسّلام در یک گوشه به شمشیرشان تکیه داده بودند؛ سر بر زانو گذاشته بودند و از شدّت خستگی به خواب سبکی رفته بودند.
🎪 وقتی
#حضرت_زینب سلاماللهعليها حرکت لشکر عمر سعد را به سمت خودشان دیدند، دوان دوان به خدمت برادر آمدند و عرض کردند: برادر! صدای لشکر را نمیشنوی که به ما نزدیک میشود و آماده حمله به ما شده است؟ بنا بر آنچه نقل شده است،
#امام_حسین علیهالسّلام فرمودند: همین الآن داشتم در خواب، جدّم پیغمبراکرم صلواتاللهعليهوآله را میدیدم که فرمودند: حسین! تو نزد ما خواهی آمد و به ما ملحق میشوی. یعنی شهید خواهی شد. اینها تو را خواهند کشت. که اینجا زینب کبری عليهاالسّلام آه جگر سوزی از سینه کشیدند و شروع کردند شیون کردن و بر سر و صورت کوفتن.
#امام_حسین علیهالسّلام
#حضرت_زینب سلاماللهعليها را آرام کردند.
🚩 بعد أباالفضلالعباس علیهالسّلام را خواستند و فرمودند: برادر! برو ببین اینها چه کار دارند؟ از جان ما چه میخواهند؟ حضرت عبّاس علیهالسّلام آمدند. آنها گفتند از امیر، از إبن زیاد، برای ما فرمان رسیده است که حسین یا تسلیم میشود؛ یا با او میجنگیم.
أباالفضل علیهالسّلام فرمودند: پس صبر کنید؛ حمله نکنید. من میروم میگویم. ببینیم
#امام_حسین علیهالسّلام چه جوابی میدهند. یعنی یک عملیات تأخیری بود.
📢این بود که در این فاصلهاي که حضرت أباالفضل علیهالسّلام برگردند و پاسخ را بیاورند، چهرههاي برجستهي لشکر أباعبدالله علیهالسّلام، مثل حَبیبَ بنَ مَظاهر، مثل زُهِیرِ بنِ القین، شروع کردند به صحبت کردن با لشکر عمر سعد و موعظه کردن آنها؛ که آخر چه میخواهید بکنید؟ این پسر پیغمبر صلواتاللهعليهوآله است؛ چنین است؛ چنان است. ولی صحبتها کارگر نبود. اثر نداشت.
💠 أباالفضل العبّاس علیهالسّلام آمدند خدمت حضرت أباعبدالله علیهالسّلام؛ عرض کردند: اینها میگویند یا تسلیم، یا جنگ. حضرت فرمودند: تسلیم که نمیشویم؛ امّا ببین اگر بتوانی، امشب را از عمر سعد مهلت بگیر که امشب را به عبادت، تلاوت قرآن، ذکر، راز و نیاز و مناجات با خدا و به اقامه نماز بگذرانیم. خدا میداند که من تلاوت
#قرآن را دوست میدارم؛
#نماز را دوست میدارم؛ دعا را دوست میدارم؛
#ذکر را دوست میدارم؛
#استغفار را دوست میدارم.