eitaa logo
عرفان ناب
548 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
88 ویدیو
3 فایل
📡 http://www.ahlevela.com ديگر كانال ما: 👈 http://ble.ir/ahlevelaa ارتباط با ما: 👈 @adminsm 🌐 اينستاگرام:👈http://instagram.com/ahlevela 🔵 کانال ما در آپارات: 👈 https://www.aparat.com/ahle_vela/Ahlevela
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 روز هفتم محرم: 🚩روز هفتم، با رسیدن نامه ي إبن زیاد، عمر سعد یک لشکر پانصد نفره را به حفاظت از شریعه فرات گمارد. و لذا روز هفتم، روز قطع آب است؛ و از این روز به بعد، مسأله خودش را نشان می دهد. تا آن روز دسترسی به آب، بالاخره وجود داشت؛ یعنی گاهی اوقات افرادی، چه أباالفضل العبّاس علیه السلام همراه با تعدادی، یا علی اکبر علیه السلام همراه با تعدادی، یا دیگران از یاران حضرت، اجازه می گرفتند و حمله می كردند؛ به می زدند؛ و آب برمی داشتند و می امدند. ولی از ، شرایط به شدّت سخت شد. گرچه از روز هفتم به بعد هم، این یورشها برده شد و آب آوردند. اینگونه نیست که از روز هفتم به بعد آب کلاًّ نرسیده باشد. ولی به شدّت سخت بود و به اهل بیت ع کم آب رسید. 🎤استاد مهدي طيب
🔴 روز نهم: 📜شمر نامه را به عمر سعد تحویل داد. عمر سعد فهمید. به شمر گفت این کار توست. آن نامه‌اي که من نوشته بودم مسأله را حل می‌کرد. تو به خاطر رذالتت إبن زیاد را تحریک کردی. و حالا که اینطور است، داغ اینکه تو فرماندهی لشکر شوی به دلت می‌گذارم و خودم این کار را خواهم کرد. و قرار شد که جنگ صورت گیرد. همان ، روز تاسوعا، قرار شد جنگ شود. مادر حضرت أباالفضل العبّاس علیه‌السّلام، فاطمه کِلابیه سلام‌الله‌عليها است؛ معروف به امّ‌البنین است و از قبیله‌ي بَنی‌کِلاب است. شِمرِبنِ‌ ذِی‌الجوشَن هم از قبیله‌ي بنی‌کِلاب است. 📜اینجا شِمر دست به یک ترفند زد، برای اینکه سردار رشید أباعبدالله علیه‌السّلام را در این کارزار از أباعبدالله علیه‌السّلام جدا کند، امان‌نامه‌اي را آورد و صدا زد: پسر عموهای ما کجا هستند؟ صدای شمر به داخل خیمه‌ي أباعبدالله علیه‌السّلام رسید؛ أباالفضل‌العبّاس علیه‌السّلام هم در محضر حضرت بود. أباالفضل علیه‌السّلام غرق خجالت و شرم از این چیزی است که شمر می‌گوید. بنا به آنچه نقل شده است، حضرت أباعبدالله علیه‌السّلام فرمودند: بالاخره ببین چه می‌گوید؛ جواب او را بده؛ آمد. شمر گفت من برای تو و سه برادرت عبدالله و جعفر و عثمان امان‌نامه آورده‌ام. خیالت راحت باشد. بیا از حسین جدا شو، هیچ‌کس با تو کاری نخواهد داشت. حضرت أباالفضل علیه‌السّلام فرمودند: نفرین و هلاکت بر تو و امان‌نامه‌اي که برای من آورده‌اي. ای دشمن خدا! امر می‌کنی که من، آقا و برادر خودم، أباعبدالله را رها کنم؟ از فرزند فاطمه زهرا سلام‌الله‌عليها دست بردارم؟ سر به فرمان ملعونهایی که زاده‌ي ملعونها هستند، بگذارم؟ حسین را رها کنم، بیایم از جمع عمر سعد و إبن زیاد و یزید بن معاویه شوم؟! من و برادرانم در امانیم، حسین سلام‌الله‌عليه پسر پیغمبر خدا صلوات‌الله‌عليه‌و‌آله در امان نیست؟! حضرت دست رد بر سینه‌ي شمر زدند و این ترفند شمر هم ناکام ماند؛ شمر برگشت. 🔥نزدیکی‌های عصر بود که عمر سعد تصمیم به حمله گرفت. به سربازانش دستور داد: «يا خَيْلَ‏ اللهِ‏ ارْكَبِي‏ وَ بِالْجَنَّةِ أبْشِرِي‏» عمر سعد به سربازانش گفت: «ای لشکریان خدا! بر اسبها سوار شوید و بشارت باد شما را به بهشت.» لذا همه‌ي سربازها سوار بر اسب، آماده یورش بردن شدند. لشکر به سمت أباعبدالله الحسین علیه‌السّلام حرکت کرد. ظاهراً بنا بر آنچه که نقل شده است، در این موقع، علیه‌السّلام در یک گوشه به شمشیرشان تکیه داده بودند؛ سر بر زانو گذاشته بودند و از شدّت خستگی به خواب سبکی رفته بودند. 🎪 وقتی سلام‌الله‌عليها حرکت لشکر عمر سعد را به سمت خودشان دیدند، دوان دوان به خدمت برادر آمدند و عرض کردند: برادر! صدای لشکر را نمی‌شنوی که به ما نزدیک می‌شود و آماده حمله به ما شده است؟ بنا بر آنچه نقل شده است، علیه‌الس‍ّلام فرمودند: همین الآن داشتم در خواب، جدّم پیغمبراکرم صلوات‌الله‌عليه‌وآله را می‌دیدم که فرمودند: حسین! تو نزد ما خواهی آمد و به ما ملحق می‌شوی. یعنی شهید خواهی شد. اینها تو را خواهند کشت. که اینجا زینب کبری عليها‌السّلام آه جگر سوزی از سینه کشیدند و شروع کردند شیون کردن و بر سر و صورت کوفتن. علیه‌السّلام سلام‌الله‌عليها را آرام کردند. 🚩 بعد أباالفضل‌العباس علیه‌السّلام را خواستند و فرمودند: برادر! برو ببین اینها چه کار دارند؟ از جان ما چه می‌خواهند؟ حضرت عبّاس علیه‌السّلام آمدند. آنها گفتند از امیر، از إبن زیاد، برای ما فرمان رسیده است که حسین یا تسلیم می‌شود؛ یا با او می‌جنگیم. أباالفضل علیه‌السّلام فرمودند: پس صبر کنید؛ حمله نکنید. من می‌روم می‌گویم. ببینیم علیه‌السّلام چه جوابی می‌دهند. یعنی یک عملیات تأخیری بود. 📢این بود که در این فاصله‌اي که حضرت أباالفضل علیه‌السّلام برگردند و پاسخ را بیاورند، چهره‌هاي برجسته‌ي لشکر أباعبدالله علیه‌السّلام، مثل حَبیبَ بنَ مَظاهر، مثل زُهِیرِ بنِ القین، شروع کردند به صحبت کردن با لشکر عمر سعد و موعظه کردن آنها؛ که آخر چه می‌خواهید بکنید؟ این پسر پیغمبر صلوات‌الله‌عليه‌وآله است؛ چنین است؛ چنان است. ولی صحبتها کارگر نبود. اثر نداشت. 💠 أباالفضل العبّاس علیه‌السّلام آمدند خدمت حضرت أباعبدالله علیه‌السّلام؛ عرض کردند: اینها می‌گویند یا تسلیم، یا جنگ. حضرت فرمودند: تسلیم که نمی‌شویم؛ امّا ببین اگر بتوانی، امشب را از عمر سعد مهلت بگیر که امشب را به عبادت، تلاوت قرآن، ذکر، راز و نیاز و مناجات با خدا و به اقامه نماز بگذرانیم. خدا میداند که من تلاوت را دوست می‌دارم؛ را دوست می‌دارم؛ دعا را دوست می‌دارم؛ را دوست می‌دارم؛ را دوست می‌دارم.
‍ ◾️ رویای مقبل اصفهانی و دریافت خلعت از امام حسین علیه السلام 💢 شاعر معروفی است که بعدها مدیحه سرای اهل‌بیت علیهم السلام شد به نام مُقبل اصفهانی. مقبل در جوانی هایش این‌گونه نبود. طبع ادبی داشت و خیلی نازک اندیش بود؛ امّا اهل سرودن شعر راجع به اهل‌بیت علیهم السلام نبود و بلکه حتی روحیه ی دیگری هم داشت. اسمش هم در واقع محمّد شیخا بود؛ مقبل نبود. 💢 يكبار در همان سنّ جوانی که آن روحیّات را داشت، یک دسته ی سینه زنی رد می شود. مقبل هم با همان طبع نازک ادبی خود این داستان را به طنز می گیرد و مسخره می کند. مدتي نمی گذرد که مقبل دچار بیماری جذام می شود و به قدری پیشرفت می کند که اصلاً حالت نفرت انگیزی پیدا می کند به طوری که در خانه هم کسی تحمّلش نمی کند. او را به آتش خانه ی حمّام می برند که محلی پر از دود بوده؛ چون در قدیم با هیزم حمام‌ها را گرم می کردند. آنجا به او جا می دهند. اصلاً دیگر در هیچ خانه ای حتّی خانواده ی خودش هم تحمّلش نمی کنند. 🔺سال بعد، در ماه محرّم، او کنار درِ آتشخانه ی حمّام در کوچه نشسته بود که دسته ی عزادار و سینه زن اباعبدالله علیه السلام می آیند و از کنار او رد می شوند؛ در حالی که سینه می زدند و می گفتند: ▪️چه کربلاست امروز! چه پر بلاست امروز! ▪️ سر حسین مظلوم، از تن جداست امروز. 🔺سینه می زدند و می‌رفتند. اینجا او دلش می شکند و با یک حسرتی نگاه می کند می بیند جذام دارد و نمی تواند بلند شود و او هم سینه بزند، عزاداری کند، با همان طبع شعری که داشت، دو بیت شعر بر وزن و قافیه ی همان نوحه ای که آنها می خواندند، گفت: ▪️ روز عزاست امروز، جان در بلاست امروز ▪️ فغان و شور محشر، در کربلاست امروز این دسته رد می شود.... 💢 مقبل شب در خواب، پیغمبر‌خدا (ص) را می بیند؛ می بیند که پیغمبر(ص) می آیند و او را نوازش می کنند و می گویند از آن تقصیر تو گذشتیم. 💢 در همین خواب، پیغمبر(ص) به او "مقبل" می گویند و لذا بعد از این خواب است که اسم محمّد شیخا می شود "مقبل اصفهانی". او همانجا تصمیم می گیرد که کلّ واقعه ی عاشورا را به شعر در بیاورد و شروع می کند به سرودن تاریخ منظوم واقعه‌ی عاشورا. او این اشعار را در روزهای مختلف می سروده؛ روزی که آخرین قسمت این شعرها را سرود، شب جمعه بوده است. این شعرها را می خواند و گریه می کند و با همین حالت گریه به خواب می رود. 💢 در عالم رؤیا می‌بیند که در حرم اباعبدالله‌الحسین علیه السلام است؛ منبری نصب کرده‌اند و پیغمبر‌اکرم (ص) هم در آنجا تشریف دارند؛ به محتشم کاشانی گفتند که بیاید و فرمودند برو بنشین روی منبر و شعری را که در مصائب اباعبدالله علیه السلام سروده‌ای، بخوان. محتشم هم اطاعت کرد و آمد روی پله ی اول منبر نشست. 💢 رسول‌الله (ص) فرمودند: نه، برو بالاتر. رفت روی پله ی دوم نشست؛ فرمودند نه، برو بالاتر. اینقدر فرمودند برو بالا که بالاخره در حضور رسول‌الله (ص)، رفت در صدر منبر نشست. 💢 روی پله ی آخر منبر نشست و شروع کرد به خواندن یکی از بند های ترکیب بند معروفی که عزیزان با آن آشنا هستند؛ بندی که ناظر است بر اینکه بعد از ماجرای شهادت اباعبدالله علیه السلام و یارانش، اهل حرم می‌آیند و صحنه را می بینند، محتشم در حضور پیغمبر(ص) شروع به خواندن می کند. حالا در عالم رؤیا مقبل دارد صحنه را می بیند: بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست این قالب تپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین 🎤 در محضر استاد مهدی طیب- جلسه ی ٢٦ آذر ٨٨ @ahlevela علیه السلام
‍ ▪️خلعت گرفتن از دست امام حسین علیه السلام در رویا - قسمت پاياني 💢 روی پله ی آخر منبر نشست و شروع کرد به خواندن یکی از بند های ترکیب بند معروفی که عزیزان با آن آشنا هستند؛ بندی که ناظر است بر اینکه بعد از ماجرای شهادت اباعبدالله علیه السلام و یارانش، اهل حرم می‌آیند و صحنه را می بینند، محتشم در حضور پیغمبر(ص) شروع به خواندن می کند. حالا در عالم رؤیا مقبل دارد صحنه را می بیند: بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست این قالب تپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست 💢 مقبل می گوید: وقتی محتشم این قطعه‌ی ترکیب بند خود را خواند، پیغمبر‌اکرم (ص) خلعتی به او جایزه دادند. 💢 مقبل می گوید: من در دلم گفتم حتماً شعرهای من مورد قبول پیغمبر (ص) و اهل‌بیت قرار نگرفته است؛ و الا به من هم می گفتند برو بخوان. گفت همین که این فکر در دلم گذشت، در عالم رؤیا، یکباره، یک حوری بهشتی آمد خدمت پیغمبر‌اکرم (ص) و عرضه داشت که فاطمه‌ی‌ زهرا (س) فرمودند: دستور بدهید مقبل هم شعری که در مرثیه‌ی حسین من سروده، بخواند. 💢 بعد مقبل می گوید پیغمبر (ص) به من فرمودند: مقبل! برو روی منبر و قصیده ات را بخوان. مقبل می‌گوید: من رفتم روی همان پله ی اول، ولی ننشستم، ایستاده شروع کردم به خواندن. همین چند بیت را خواندم که: روایت است که چون تنگ شد بر او میدان ... فتاد از حرکت ذوالجناح از جولان ... نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت ... نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت ... کشید پا ز رکاب آن خلاصه ی ایجاد... به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد... هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید ... عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید ... بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد ... اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد ... 💢 مقبل می گوید: به اینجا که رسیدم، کسی اشاره کرد که بیا پایین؛ بیا پایین مقبل! فاطمه‌ی زهرا از هوش رفت. 💢 مقبل می گوید: من آمدم پایین و منتظر بودم ببینم پیغمبر (ص) با من چه می کنند. به محتشم که آن خلعت را عنایت کردند. می گوید: در همین حال انتظار بودم که ناگهان دیدم ضریح نورانی اباعبدالله الحسین علیه السلام باز شد و از میانه ی آن، شخص جلیل القدری بیرون آمد؛ ولی سینه‌ی او پر از جای تیر بود و بدنش پاره پاره از جراحت شمشیر؛ و با دست‌های خودش خلعتی را به من عنایت فرمود. من عرض کردم: قربان شما بروم؛ فدای شما بشوم؛ شما کی هستید با این حال؟ حضرت فرمود: من حسینم. صلی الله علیک یا ابا‌عبدالله و صلی الله علیک یا ابا‌عبدالله و صلی الله علیک یا ابا‌عبدالله 🎤 در محضر استاد مهدی طیب- جلسه ی ٢٦ آذر ٨٨ علیه السلام ‏☑️ @ahlevela
‍ 🟥◾️ در آن هنگام كه حضرت از روی اسب و به صورت بر زمین افتادند، جبین بر خاک نهادند و مشغول مناجات با خدای متعال شدند و عرضه داشتند: اِلهی! صَبراً عَلی قَضائِکَ یا رَبِّ، لا اِلهَ سِواکَ، یا غیاثَ المُستَغیثین، ما لِیَ رَبٌّ سِواکَ وَ لا مَعبودَ غَیرُکَ: ای محبوب و معبود من! در آنچه تو برایم مقدّر فرمودی، صابرم؛ معبودی جز تو نیست؛ ای فریادرس فریادخواهان، پروردگاری جز تو برای من نیست و معبودی جز تو ندارم. 📕 ✍🏼كرشمه حسن _ استاد مهدي طيب
‍ 🔴 موقعی ‌که پیکر غرق به‌ خون ابا‌عبد‌لله‌ عليه‌السّلام در گودال قتلگاه افتاده و رمقی برای حضرت باقی نمانده بود، سپاه شقاوت و قساوت به‌ سمت خیام حمله ‌ور شدند. ابا‌عبد‌لله‌ عليه‌السّلام که غیرت‌الله  هستند، بر شمشیر شکسته‌ای تکیه زدند؛ به سختی خود را نیم‌خیز بلند کردند و خطاب فرمودند: ای پیروان خاندان ابی‌سفیان! اگر دین ندارید و اگر از قیامت نمی‌ترسید، لا‌اقل مردانگی را مراعات کنید! در عرب خوی مردانگی خوی شناخته ‌شده‌ای است؛ لا‌اقل به خوی آبا و اجدادی خودتان عمل کنید. با زن و بچّه چه کار دارید؟ شما مردید، با مرد بجنگید. عمرسعد خطاب کرد: حسین راست می‌گوید! اوّل کار او را تمام کنید، بعد هرچه می‌خواهید بکنید. در این هنگام همه‌ی آن جمع عظیم به سمت قتلگاه یورش آوردند و خدا می‌داند آنجا چه شد! همان‌ زمان که این صحنه در حال رخ دادن بود و همه با تیر و تیغ‌ها به امام حسین  عليه‌السّلام که در گودال قتلگاه، بی‌رمق بر زمین افتاده بودند، حمله‌ور شدند؛ ملائکه‌ی آسمان به خروش آمدند. خدای‌متعال فرمود: آرام باشید. عرض کردند: بارالها! نمی‌بینی با ولیّ تو چه می‌کنند؟! خدای‌متعال فرمود: آرام باشید؛ سپس به قائمه‌ی عرش اشاره فرمود؛ شمایل نورانی یک انسان برپا ایستاده و قیام کرده را به آنها نشان داد و فرمود: "بِهـٰذا اَنْتَقِمُ لِهـٰذا» به دست او، انتقام حسین عليه‌السّلام را خواهم گرفت. ⭕️ بشارت که با آنچه‌ می‌بینیم، گویا زمان گرفته‌ شدن انتقام خون به ناحقّ ریخته‌ شده‌ی ابا‌عبد‌لله‌ عليه‌السّلام نزدیک شده است و اقبال قلوب به امام حسین عليه‌السّلام به نحو خارق‌العاده‌ای رو به تزاید است. ✅ امیدواریم خدای‌ متعال به حقّ مظلومیت، غربت و تنهایی ابا‌عبد‌لله‌الحسین عليه‌السّلام و خون به ناحقّ ریخته‌ی آن بزرگوار و خاندان و یاران صدیق ایشان، امر فرج حجّت خدا ارواحنافداه را نزدیک بفرماید. ✅ امیدواریم با ظهور آن حضرت، انتقام خون به ناحقّ ریخته‌ی امام حسین عليه‌السّلام به‌دست آن بزرگوار گرفته شود و این‌گونه بر قلوب مجروح دوستان و شیعیانشان مرهم نهاده شود. 🎤 جلسه‌ی ۲۸ آذر ۱۳۹۲- استاد مهدي طيّب     🏴 @ahlevela
📌 نباید مجالس ذکر اهل_بیت علیهم السّلام را کوچک شمرد.... 🔘 مرحوم حاج ملاّ آقاجان زنجانی (شیخ محمّد عتیق) از عاشقان مجنون علیه السّلام بود. مدتّها در اثر این شیدایی در شهرها و دهات آواره بود و هر جا میرسید، شال سفیدی را که به کمر میبست، دور سرش میپیچید و در مجالس ذکر امام حسين علیه السّلام روضه میخواند و غوغایی به پا میکرد. ↩️ یکبار گذرش به روستایی میافتد که در ایاّم محرّم به اسم علیه السّلام مردها در خانهی یکی از اهالی جمع میشدند و چای میخوردند و صحبت میکردند و اصلاً خبری از روضه و عزاداری نبود. حاج ملاّ آقاجان به آنها اعتراض میکند که این چه مجلس عزاداری است. شب حضرت زهرا علیها السّلام را در خواب میبیند که به او میفرمایند چرا مجلس عزای پسرم را بر هم زدی؟ فردا حاج ملاّ آقاجان از اهل آن جلسه عذرخواهی میکند. ↩️ اهل بیت علیهم السّلام هر جا دوستانشان به هر صورتی به یاد آنها باشند، به آنجا توجّه دارند و لذا نباید علیهم السّلام را کوچک شمرد. 📘 مصباح_الهدی ، ص ٢٩٧ علیه السلام
🏴 اصلاً خبری از روضه و عزاداری نبود! 🔘 مرحوم حاج ملاّ آقاجان زنجانی (شیخ محمّد عتیق) از عاشقان مجنون علیه السّلام بود. مدتّها در اثر این شیدایی در شهرها و دهات آواره بود و هر جا میرسید، شال سفیدی را که به کمر میبست، دور سرش میپیچید و در مجالس ذکر امام حسين علیه السّلام روضه میخواند و غوغایی به پا میکرد. ↩️ یکبار گذرش به روستایی میافتد که در ایاّم محرّم به اسم علیه السّلام مردها در خانه یکی از اهالی جمع میشدند و چای میخوردند و صحبت میکردند و اصلاً خبری از روضه و عزاداری نبود. حاج ملاّ آقاجان به آنها اعتراض میکند که این چه مجلس عزاداری است. شب حضرت زهرا علیها السّلام را در خواب میبیند که به او میفرمایند چرا مجلس عزای پسرم را بر هم زدی؟ فردا حاج ملاّ آقاجان از اهل آن جلسه عذرخواهی میکند. ↩️ اهل بیت علیهم السّلام هر جا دوستانشان به هر صورتی به یاد آنها باشند، به آنجا توجّه دارند و لذا نباید علیهم السّلام را کوچک شمرد. 📘 مصباح_الهدی ، ص ٢٩٧ علیه السلام
🔴 🎧 فايل صوتی چگونگی دفن پيكر مطهر اباعبدالله و يارانشان در كربلا + يك تذكر مهم ◾️ خطبه حضرت زينب سلام الله عليها در كوفه بر اساس مقتل لهوف سيدبن طاووس 🎤 استاد مهدي طيب ⏱ مدت :٣٦ دقيقه
‍ 💢 سیّد بن طاووس که شخصیت بسیار بزرگی است و در اوایل دوره‎ی غیبت کبری زندگی می‎کرده است، کتابی در مقتل امام حسین علیه السّلام دارد به نام لهوف. 💢 در مقدّمه‎ی کتابش می‎نویسد اگر آداب و رسوم خلق نبود که وقتی عزیزی از دستشان می‎رود عزاداری می‎کنند، به خاطر موفّقیتی که امام حسین علیه السّلام در قربانی کردن همه چیزش در راه خدا به دست آورد، من خلق را تحریض به عیش و شادمانی می‎کردم، ولی چون عادت خلق این است، من هم مقتل نوشتم. 📘 ، ص 310. علیه السلام
⁉️ : امام حسین  علیه‌السّلام که به مقدّرات الهی راضی بودند، چرا در کربلا بر سر اجساد شهدا می‌گریستند؟ ✔️ : در کتاب شراب طهور، در مبحث رضا، بحثی تحت عنوان اظهار عواطف و رضا داریم. آنجا نوشته‌ام که تعارضی بین راضی بودن به مقدّرات الهی و ظهور عواطف انسانی وجود ندارد. 🔺 ظهور عواطف انسانی یک ویژگی مثبت است؛ یک کمال است. انسان بی‌عاطفه و بی‌احساس انسان خوبی نیست. لذا بارها هم پیش آمد؛ خود ائمّه و پیغمبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم فرمودند: «مَنْ‏ لا يَرْحَمْ‏ لا يُرْحَم‏» کسی که در او رحم و عاطفه نیست، مورد رحمت خدا هم واقع نمی‌شود. 🔺 مثلاً، وقتی پسر پیغمبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم، ابراهیم که پسر ماریه‌ی قبطیه بود، از دنیا رفت، پیغمبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم گریستند؛ یا مثلاً، وقتی نوه‌ی ایشان از دنیا رفت، پیغمبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم گریستند. بعضی افراد که نمی‌دانستند، اعتراض می‌کردند که شما که گفتید خدا هر کار کند، ما باید راضی باشیم؛ حضرت فرمودند من راضی ام. دلم می‌سوزد؛ چشمم اشک می‌ریزد؛ امّا آنچه خلاف رضایت خداست نمی‌گویم. یعنی در یک انسان این دو با هم قابل جمع است. ◀️ وجود مقدّس امام معصوم  باعاطفه‌ترین موجود جهان آفرینش است؛ لذا اقتضای آن عواطف همین اشک و اندوه است؛ امّا این به هیچ وجه به این معنا نیست که نسبت به آنچه هست، ناراضی است. 🔺 لذا طبق آنچه در مقاتل نقل شده است، وقتی تیر آمد و گلوی علی اصغر علیه‌السّلام را برید «فَذُبِحَ الطِّفل مِنَ‏ الأُذُنِ‏ إلَى‏ الأُذُن ‏وَ مِنَ الوَرِیدِ إلیَ الوَرِید»، و خون گلوی حضرت علی اصغر علیه‌السّلام جاری شد، امام حسین علیه‌السّلام دستشان را زیر خون گرفتند و آن را به آسمان پاشیدند. در روایات داریم که ملائکه همه‌ی آنها را گرفتند و یک قطره از خون حضرت علی اصغر علیه‌السّلام به زمین نریخت. بعد به خدا عرض کردند: «حَمّل عَلَیَّ اَنَّهُ بِعَینِ الله» یا «حَمّل عَلَیَّ ما نَزَلَ بِی اَنَّهُ بِعَینِ الله». 🔺آنچه بر من نازل شد، این اتّفاقی که برای من افتاد، تحمّلش برای من آسان است؛ چرا که در برابر دیده‌ی خدا این اتّفاق افتاد. ◀️ این دو، یعنی جمع بین و عواطف، یکی از کمالات انسان است. همانطور که انسانی که به مقدّرات الهی راضی نیست، یک انسان کامل نیست؛ انسانی هم که عواطف ندارد، انسان کامل نیست. امام معصوم که انسان کامل است، هر دوی آنها را در اوج خود دارد. 🎤 در محضر استاد مهدی طیّب   علیه‌السّلام
🟩 در حدیث است که هرکس علیه‌السّلام را با معرفت زیارت کند،همچون کسی است که خدا را در عرش زیارت کرده است. امام حسین علیه‌السّلام به‌مدد عشق الهی، وجود خود و هر آنچه را داشت، در راه خدا فدا کرد و در خدا فانی شد و خدا در آیینۀ وجود او تجلّی کرد؛ لذاست که زیارت آن حضرت، دیدار خداست. استاد مهدی طیّب