795 🔹بخش دوم🔹 🔳 98/05/14 ⁉️ از مادرش می‌پرسم سحر چه آرزویی دارد؟ می‌گوید: داشتن یک اتو آرزوی اوست، همیشه با کتری داغ لباس‌های خود را اتو می‌زند. می‌گویم: چَشم! مدد الهی به‌ زودی اتویی برای او خواهم خرید. خاطری مَلکی درونم مُدام می‌گوید: چرا لال شده‌ای و این بخشش و عنایتِ خدا را به نام نفس مصادره می‌کنی؟!!! زبان بگشا و بگو که هر چه هست، خداست و این عنایت او و روزی خود آن‌هاست. بگو تا آن‌ها خدای خود را بشناسند و به سمت او بروند. مُهر زبانم می‌شکند و از کسی می‌گویم که اگر نظرش را لحظه‌ای از من دور کند، خود برای نانِ شب محتاج‌ترین فرد می‌شوم. مدد الهی کلامم اثر می‌کند و پله دوم رو می‌روم و از برکاتِ نماز شب می‌گویم. این رسم انسان است، اگر در کسی نیکی و انسانیّت ببیند عاشقِ دین و مسلک او می‌شود. ارزاق‌شان که امانتی در دست من بود، تحویل‌شان می‌دهم و با آژانس بدرقه‌شان می‌کنم. 🌒 آن شب از شوق، حس می‌کنم خواب ندارم و می‌خواهد بی‌خوابم کند، فقط ساعتی خواب بر چشمانم می‌فرستد. نزدیک اذان صبح بیدارم می‌کند، حال عجیبی دارم. از همان بیداری در حال گریه هستم. بدون مناجاتی، بدون هیچ ذکری و استغفاری و بدون هیچ وضویی!!! می‌دانم که همیشه من او را صدا می‌کردم ولی امشب او خودش صدایم کرده است و وقتی صدایت کند دیگر برای گریستن مقدمه‌ای لازم نیست. در یک چیز خود را ناتوان می‌بینم و دنبال کسی هستم که در آن شب، من بیچاره را درس شکرگزاری بیاموزد. تنها چیزی است که هر اندازه تدبّر می‌کنم چیزی بر ذهنم در آن نمی‌رسد. یقین می‌کنم، آن شب اتفاقی در خانه‌ی سحر افتاده است که هر چند من از آن در ظاهر بی‌خبرم ولی از صداکردن خدایم امشب کاملاً فهمیدم که کسی امشب هست که مرا دعا می‌کند. بهترین دعای عمرم را می‌خوانم: ✨«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»✨ 🌞 صبح زنگ می‌زنم، می‌بینم سحر گوشواره‌های خود را بعد از یک‌سال پس گرفته و آن شب از شوق گریه کرده است. سحر نزدیک اذان صبح با مادرش به نماز شب برخاسته است. سحر دیگر در مجالس عروسی که می‌رود نگران این نیست کسی گوش‌های بدون گوشواره او را نگاه کند. گوشواره‌ای که هر دختری بر گوش خود دارد. خاطری مَلکی مرا رها نمی‌کند، مدام در درونم می‌گوید: اکنون که تو در این شادی و شوق می‌سوزی و مجنون شده‌ای ببین چه خدایی داری که برای این کار تو، وعده‌ی بهشت هم داده است. می‌گویم: خدایا! بهشت می‌خواهم چه کنم؟ این‌ خود بهشت است و اکنون بهشت را با تمامِ وجود در این دنیا حس می‌کنم. یادم می‌افتد اگر از راه قرآن، غفلت کنی نه تنها این دنیای تو را جهنمی می‌کند بلکه آن دنیا هم وارد جهنم کبری خواهی شد و اگر در این دنیا متابعت امرش کنی نه تنها این دنیای تو را بهشتی می‌کند بلکه بعد از مرگت نیز لذات و نعمات و بهشتش روز به روز بر تو کثرت می‌گیرد تا از رحمت و کرمش در نزد خود در «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» تو را برای ابد آرام دهد، انتخاب با توست. ✨وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ!!!✨ 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی