#یک_داستان_یک_پند ۱۲۶۲
📆 ۱۴۰۲/۰۱ /۰۸
✍ روزی مغازهخوابی را که بیپناه بود در شهر دیدم. نزدیک رفتم و کمی قدم زدیم. اسمش مهدی بود. پرسیدم: آقا مهدی آرزو نداری تو هم خانه گرمی داشتی تا شبها در آن خانه میخوابیدی؟
🪦تبسّمی کرد و گفت: همه این خانهها، مسافرخانه است. من یک خانه بیشتر نیاز ندارم (قبر)، آن هم شنیدهام پول نداشته باشی، شهرداری رایگان میدهد و پولی نمیگیرد.
🆔
@akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی