#یک_داستان_یک_پند ۱۲۷۱
📆 ۱۴۰۲/۰۱/۲۳
✍ نابینایِ یکچشمی در کوچه، با شاهی بر روی اسب روبرو شد. شاه از اسب بر زمین افتاد.
👑 شاه گفت: آن مردکِ کورِ نحس را بگیرید و بُکشید که چشم ما به او افتاد و بد آوردیم.
👨🦯کور گفت: ای پادشاه! تو با دیدنِ من از اسب زمین افتادی ولی من با دیدنِ تو سرم را از تنم جدا میکنند!! انصاف کن! کدام یک نحستریم؟!!!
🔥گاهی ما از دیدنِ کسی متنفر هستیم ولی غافلایم، همان کس هم از دیدنِ ما بیش از ما که از دیدنِ او متنفر باشیم، متنفر است.
🆔
@akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی