#یک_داستان_یک_پند ۱۲۷۵
📆 ۱۴۰۲/۰۱/۳۱
✍سال ۱۳۶۴ شمسی است. اسماعیل کارگر فصلی است که ۵۲ سال سن دارد و در محله امامزاده شهر خوی زندگی میکند.
🧮 در محلّه شان سوپر مارکتی به نام «آقا محمد» است. اسماعیل با اینکه فقیر است ولی خیلی خوش حساب و اعتبارش در محلّه زیاد است.
🍚محمد صاحب سوپر اصرار میکند تا اسماعیل از آن برنج ایرانی که بتازگی از شمال برایش آمده را ببرد. اما اسماعیل سکوت میکند!!!
🏵محمد میگوید: آقا اسماعیل برنج خوشمزهای است، بَردار و هر موقع که پول دست ات بود، بده.
🆔
@akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی