۱۲۸۳ ✍ در کنج خانه با همسرم نشسته بودیم و لباس‌شویی نداشتیم و در فکر این بودیم که چطور می‌توانیم یک لباس‌شویی بخریم؟! 🧍🏽‍♂پسر کوچکم محمد حسن، کنار ما نشسته بود و به دقت به حرف‌های ما گوش می‌داد. ناگهان دیدم که دوان‌ دوان رفت و یک کیف پول با خودش آورد. 👝کیف پول کهنه‌ای بود که داخل آن دو اسکناس صد تومانی کهنه بود. گفت: بابا نگران نباش، این هم پول‌های من، روی پول‌های خود بگذارید و لباس‌شویی بخرید!!! 🦋چشم‌هایم پر از اشک شد که ماشین لباس‌شویی سیصد هزار تومانی کجا و دو اسکناس پاره‌ صد تومانی کجا!؟؟ او را به آغوشم چسباندم و اشک ریختم.... 🌺داستان صمد بودن خداوند نیز همین است. خداوند هیچ نیازی به ما ندارد و هر چه ما در راه او بدهیم سر سوزنی سودی برای خدا نداشته و نیازمند آن نیست، ولی محبت ما را به او نشان می‌دهد که دوستش داریم و در پی کسب خشنودی او هستیم. 🕊هرچه در توحید است در درک صمدبودن خداوند است و بس!!! 🆔 @akhlaghmarefat داستان‌ها و پندهای اخلاقی