۱۲۸۷ اسماعیل کارگر مرغداری است که مدت چهار ماه است که هیچ حقوقی دریافت نکرده است. کارفرمای او (بهروز)، به علت بالا رفتن دلار در پرداخت حقوق کارگران خود تعلل می کند تا بتواند دلارهای بیشتری را بخرد. اسماعیل که خانواده اش از شدت فقر در عذاب و مشقت هستند یک روز شانه ای تخم مرغ از مرغداری داخل ساک خود قرار داده و به بیرون می برد، و زمان خروج از درب مرغداری به نگهبان در می گوید: داخل ساک من یک شانه تخم‌مرغ است، فردا به کارفرما موضوع را اطلاع بده و برای اینکه خودت شغل ات را از دست ندهی بگو مشتی بر سینه من زد و شانه تخم مرغ را از مرغداری بیرون برد. صبح روز بعد نگهبان موضوع را به کارفرما اطلاع می دهد. بهروز خشمگین می شود و اسماعیل را احضار می کند و به او می گوید: من بخاطر این کار یقین بدان تو را زندانی خواهم کرد تا عبرتی برای دیگر کارگران شود تا دزدی نکنند. اسماعیل می گوید: ارباب! تو که دو ماه است حقوق ما را نداده ای تو دزد نیستی، ولی ما که یک شانه تخم مرغ از حقوق خود برای خانواده خود برده ایم دزد محسوب می شویم؟ 🆔 @akhlaghmarefat داستان‌ها و پندهای اخلاقی