#یک_داستان_یک_پند ۱۲۹۴
✍روزی کودکی همراه پدرش به باغ شوهر خالهشان رفتند. کودک در باغ بازی میکرد و بسیار شاد بود. شوهر خالهشان مریض بود و بندرت به باغاش میرفت.
کودک روی به پدرش کرد و گفت: پدر! ایکاش پول داشتی و تو هم برای ما باغی میخریدی.
پدر روی به فرزند کرد و گفت: این باغ برای کسی است که از آن استفاده میکند و لذت میبَرد. وقتی شوهر خاله تو مریض است در اصل این باغ برای ماست، فقط یک برگه سند این باغ بنام اوست که آن را هم با خود نخواهد بُرد.
پسرم! برخی ثروتمندان هستند که هیچ بهرهای از ثروتِ خود نمیتوانند ببرند و لذت و بهره ثروت شان برای میهمان شان از خودشان بیشتر است.
🆔
@akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی