۳۷۰ محمود کارگر است از سرکار که بر می گردد لباس های اش را در خانه عوض می کند و صبح با همان لباس کارگری از منزل خارج می شود. لباس هایش پاره نیست ولی کارگری و کثیف است. می پرسم: از مردم خجالت نمی کشی؟ می گوید: پدران مان که بیشتر از ما اخلاص داشتند و برای خدا زندگی می کردند چنین بودند. دست مرا گرفته و می گوید: به دقت در آدمیان اطراف خود بنگر، اگر کسی عکسی از ما بگیرد و در وسط کتابی بگذارد و هشتاد سال بعد کسی آن عکس را نگاه کند آیا می گردد که یکی از این جماعت را پیدا کند؟ می گویم: هرگز. می گوید: احسنت، پس من زنده ای نمی بینم خود را برای لذت چشم او آرایش کنم. من همیشه خود را در بین مردگان قبرستان می بینم... آری! اگر چنین فکر کنی مثل من می توانی لباس بپوشی..... ✍حسین جعفری خویی 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی