۴۲۸ بهرام از دوستان مؤمن است. روزی سه بیلط هواپیما برای کیش می گیرد و با هم مدد الهی هم سفر می رویم. ساعتی بعد هواپیما در کیش فرو می نشیند به هتل رزرو شده می رویم و منتظر می مانیم ناهار بخوریم. بعد از ناهار که کمی استراحت کردیم بهرام می گوید: به ساحل برویم و کشتی های تفریحی سوار شویم... سوار کشتی می شویم بهرام باز لذت نمی برد.... به هتل بر می گردیم. بهرام ساک خود برداشته و  سمت فرودگاه قصد برگشتن به تهران را دارد. ما می مانیم و او بر می گردد. شب زنگ می زنم تا بهرام ببینم چه کار داشت و چه می کند؟ می گوید: شام اش را خورده روی تخت دراز کشیده و سقف را نگاه می کند. بهرام کوچک ترین مشکلی در زندگی از نظر تامین مالی، فرزندان و سلامتی در عافیت مدد الهی ندارد. 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی