#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدسیپنجم🦋
🌿﷽🌿
*آیه*
مقابل کافی شاپ ارمانودیدیم آرمان بادیدنم
ایستادوبالبخندی گفت:سلام آیه خانوم خوب هستین؟
-شکرخوبم-
سلام ممنون شماخوبین؟
نگاهش به سمت فرنوش رفت فرنوش هم به اون نگاه
میکردسریع گفتم:دوستم فرنوش
آرمان لبخندی زدوگفت:خوشوقتم
فرنوش سری تکون دادومتعجب به من نگاه کردیادم
اومدکه آرمانومعرفی نکردم:آقاآرمان دوست
پاکان طی تعارفاتی باآرمان واردکافی شاپ شدیم که به
محض ورودم نگاهم بادوگوی عسلی تلاقی کردسرمیزی نشسته
بودودخترجوونی هم مقابلش بهت زده
نگاهش کردم اون هم شوکه شده بودامامن
بیشتردلخوربودم نمیدونستم دلخوریم ازچیه ؟من که
میدونستم پاکان دختربازه...من میدونستم پس چرالان
قلبم مچاله شده...نکنه توقع داشتم چون
بامن خوب شده شخصیتش هم دچارتغییروتحول بشه
؟پاکان هنوزهم مثل سابق بودومیدونستم که
کارای اون هیچ ارتباطی به من نداره اماچرابودن یه
دختردرکناراون سوهان
روحمه؟بایدچیکارمیکردم ؟؟میرفتم وخیلی عادی باهاش
احوال پرسی میکردم؟یابافرنوش بی اعتنابه منظره زیبایی که پاکان بادوست دخترش درست
کرده بودمیرفتیم وسریه میزمیشستیم
وسفارش میدادیم؟بایدچیکارمیکردم؟شایدم فراربهترین راه
بود...گاهی وقتایه چیزایی توزندگیمون
هست که فقط دوس داریم ازشون فرارکنیم حتی
شایدعقلمون ازفرار نهی مون کنه امابازگاهی
فرارروبرقرارترجیح میدیم...من هم دلم فرارمیخواست بی
توجه به عاقبتش وتوضیحایی که
بایدبخاطرفراربه اطرافیانم بدم ...قلبم داشت
خردمیشدودلیلش روهم نمیدونستم ...داشتم له میشدم
زیرآواری که حاصل یک زلزله هشت ریشتری بود...داشتم
زیرآوارحقیقتی که مدت هاچشم میبستم
ونادیدش میگرفتم له میشدم...حقیقتی که میگفت پاکان
پاک نیست...پاکان بادخترای رنگارنگ
همبسترشده...پاکان دختربازه...بایدفرارمیکردم
تابیشترازاین له نشم...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻