شماره پریا رو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بده. بعد از چند بوق جواب دادو صدای ملیحش توی گوشم پیچید _سلام ابجی دری خودم!چطوری؟! لبخندی زدمو معترض گفتم _اولا علیک سلام..دوما خوشت میاد منو حرص بدی؟؟ قه قه زدو گفت _نه که توهم زبون نداری‌و نمی تونی منو حرص بدی! خندیدمو گفتم _واس حرص دادنت زنگ نزدم! خواستم خبرت کنم امروز عصر بریم باغ نرگس و دورهم خوش بگذرونیم! ذوق زده جیغ ارومی کشیدو گفت _وای دریا نمی دونی چقدر خوشحال شدم از این خبرت...امروز زدن تو برجکم بدجور...ولی الان با این خبرت کلا باز سازی و ترمیم شد! خب حالا ساعت چند؟! _ راستش اولین نفر خواستم به تو و خاله پریچهر خبر بدم ، بعد به پارسا و معصومه جون و بعدشم به علیو خاله و داییم! هنوز ساعتشو نمی دونم! پریا کمی سکوت کردو اونطرف خط پچ پچ ریزی اومد...فکر کنم با خاله حرف میزد! کمی بعد صدای دلنشین خاله پریچهر تو گوشم پیچید _سلام دختر قشنگم!خوبی مادر ؟؟ لبخندی از این همه محبت خاله روی لبم نقش بست دریا _سلام خاله جان! مگه میشه صدای شما رو بشنومو خوب نباشم !! شما خوبین؟ سلامتین؟؟ خاله پریچهر _اره دخترم...الحمد الله خیلی خوبم...دخترم معصومه هم همینجاست سر ظهر هم پارسا میاد اینجا...جریان دورهمیو واسشون‌میگم. _دستتون درد نکنه خاله!! خاله_ درمونده نباشی! فقط دریا جان! _جونم؟! خاله_بی بلا مادر....اگ اداره ای همراه بردیا ناهار بیاین اینجا! لبخندم تشدید شدو گفتم _خیلی لطف داری خاله!ولی شرمنده که دعوتتو رد میکنم!سوگند امروز قراره بره خرید ، منم همراهش قراره برم! ناهارو هم بیرون میخوریم! خاله معترض گفت _ عه!عه! دریا جان غذای بیرونو به خونه ترجیح میدی؟ با سوگند بیاین همینجا عصر هم با پری برین بعدشم بیاین باغ! کمی سکوت کردمو حرفای خاله رو واسه سوگند پچ پچ کردم. اونم طبق معمول با کله قبول کردو گوشیو از دستم قاپیدو بعد از احوال پرسی با خاله گفت _ وای خاله دستت درد نکنه!میدونی چند روزه این مامانمو دریا بهم غذا ندادن ؟! _... _وای خاله! چقد تو عروس ذلیلی!!اییش!!! _... ... ... سوگند قهقه ای زدو گفت _باشه خاله..........خب پس منو پری و دری تا ساعت شیش خودمونو میرسونیم باغ..........سریع و سیر خودمو میرسونم خونت که دلم لک زده واسه خودتو اون کلم پلوی محشر تر از خودت........ قربانت........یا علی! شاکی نگاش کردم که گوشیو به سمتم پرت کردو گفت _ها؟؟چیه؟؟‌چپ چپ نگا نکنا...مث که مادر شوهر عروس زلیل جنابعالی خاله بنده هستا! اصلا دلم خواست دو کلوم باهاش اختلاط کنم نصیحتش کنم تو رو انقد لوس نکنه!! گوشیو رو هوا قاپیدمو گفتم _گوشیمو نابود نکن...نصیحت کردن خاله پریچهر پیشکش! سوگند قیافشو جم کردو گفت _ایییششش!!همین گوشیو سر چارراه میده چارتاش دوقرون!!! بهت زده گفتم _دو قرون چیه؟!!! بشین سر جات ببینما!!!! دارد... @Alachiigh