چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب میدانست.
با "مسعود" رفت و آخر مجلس نشست.
آن شب " ژوان" توسل خوبی پیدا کرد.
این را همه بچه ها میگفتند.
هفته ی آینده آمد با لباس مرتب و عطر
زده گفت:
-بریم دعای
#کمیل.
گفتند: -حالا که دعای کمیل نمیروند.
تا شب خیلی بیتاب بود.یک روز بچه های کانون، دیدند که ژوان نماز میخواند
اما دستهایش را روی هم نگزاشته،
هفته ی بعد دیدند که بر مهر سجده میکند.
"مسعود"
#شیعه شدن او را جشن گرفت.
وقتی از او پرسیدند کی تورا شیعه کرد؟
جواب داد: -دعای کمیل
#علی (ع).
گفت: میخوام اسمم رو بزارم علی
مسعود گفت: نه بزار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمومنین (ع).
گفت: پس چی؟
_هر چی دوست داری
_کمال..
چه اسم زیبایی برای خودش انتخاب کرد
مسیحی بود، شد مسلمان اهل سنت و بعد شیعه در حالی که هنوز ۱۷ بهار از عمرش نگزشته بود.
مادرش خیلی ناراحت بود میگفت:-شما بچه ی منو منحرف میکنید.
بچه ها گفتند : چند وقتی مادرتو بیار کانون و بلاخره آورد وقتی دید بچه ها اهل
فساد و انحراف نیستن خیالش راحت شد.
کتابخانه کانون بسیار غنی بود، کمال هم
کتاب میخواند مخصوصا کتابهای
#شهید مطهری.
خیلی سوال میکرد بسیار تیز هوش بود
و زود جواب را میگرفت.
یک روز گفت :
_مسعود میخوام برم
#ایران طلبه بشم ..
#قسمت_دوم
#ادامه_دارد...
👉
@Alamdarkomeil 👈