🍃هراسان از تمام آدم ها پناه به آغوش خیابان ها میبرم. آدم ها از جایی به جایی دیگر به دنبال خواسته هایشان هستند؛ پول، شهرت، فرزند، ازدواج ... 🍃اما من همچون ماهی یخ زده بیرون افتاده از تنگ، سرد نگاهشان میکنم. لحظه ای میگویم کاش دغدغه ام مانند آن ها بود ولی ناگهان به خود نهیب میزنم، آرام بگیر، این روزی به پایان میرسد. این بار قلبم بلند تر از عقلم فریاد تنهایی سر میدهد و فریاد میکشد: کِی ؟! کی قرار است تمام این نبودن ها به پایان برسد و مرهمی باشد برای دل های خسته؟! تا کی تنهایی و فراموشی...؟!😔 🍃بوی اسپند سرم را بالا می‌آورد... کودکی دستش را به سمتم روانه کرده تا پول های چرکین من، زندگی اش را زیبا کند و آه و افسوس بر من که چیزی همراه خود نداشتم. خجل سر به زیر انداختم و توان رد کردنش را نداشتم و اینبار هم قلبم با صدای بیشتری فریاد بی کسی سر داد. مگر اقای زمینیان نیستی؟! مگر پدرمان نیستی؟! 🍃شما بگو مولای ما، فرزندانتان شب ها نگاه خسته را به ماه دوخته و روزها تابش خورشید رد را بر صورت بی فروغشان پاک کرده است. پدر همه ی روزها و لحظه های ما! دلمان میگیرد از این همه نبودن. از این فاصله و از این تاریخ نامعلوم که کاممان را تلخ کرده است...!🥺 🍃کاش میان نوای *بابی انت و امی* زیارت عاشورایمان، میان یا سادتی و موالی گفتن هایمان یا میان آن سوز سحر که نواهای هایمان روانه ی خانه ی حق میشود نگاه خدا بدرقه ی عاشقانه هایمان باشد.‌کاش میان تمام صلوات هایمان، خدا "وعجل فرجهم: هایش را گلچین کند و پایان دهد این زندگی را😭 🍃هنگامی که خدا فرمود:، تنها تورا آرزو کردم. تنها آن لحظه ای را که دعایتان زندگیمان را سامان بخشد. همان لحظه ای که با ردای سبز جهانی را نور می‌بخشید و فرزندانتان را. 🍃پدر شما بگویید، این روزها دور نیست؛ مگر نه؟ این ها نزدیک است؟! عطر دوریتان چنگ بر قلب هایمان انداخته و به نفس نفس انداخته است این کلبه ی دلتنگی را... یابن الحسن، پدرم ... العجل مولایم ... العجل اقایم😓 ✍نویسنده : 🌺 📅تاریخ انتشار : ۱۳ فروردین ۱۴۰۰