🍃سرآغاز نامه را با نام خالق زینت میدهم. سپس مقدمه ای می‌چینم برای گفتن از او. امروز قرار است دفترم پر شود از یاد آقای مرادی. شهید مصیب مرادی! هنوز چند روز از برگشتن بهار نگذشته بود که تو حال و هوای خانه را با حضورت بهاری تر و گرم تر از قبل کردی. پا به این دنیا گذاشتی برای سرانجام رساندن رسالتی که خداوند بر عهده ات گذاشته بود. 🍃شور کودکی و اشتیاق که نمی‌گذاشت دمی آرام بگیری را مادرت خوب به یاد دارد، از یک جایی به بعد اما مسیر عوض میشود. آن شور و اشتیاق جایش را به آرامشی وصف ناپذیر و جدیتی عجیب میدهد. آرامشی توأم با نشاط و جدیتی همراه با مهربانی... اینجا دیگر رزم و رشادت های تو بود که پازل زندگانیت را تکمیل می‌کرد و تو را میساخت. از انقلابی که پیروز شد تا هشت سال جنگی که شد و سرانجامش افتخار پیروزی بود که بر سینه میهن حک شد تو در همه عرصه ها حضور داشتی و همگام با دوستانت جلو می‌رفتی. 🍃ناگهان ورق برگشت جنگ به پایان رسید و تو جا ماندی! کاروان شهدا حرکت کرد و رفت وَ تو در حسرت سوختی. بغض خفته در کلماتی که تو روی کاغذ نشاندی را میشد حس کرد خصوصا آنجا که میگویی: از کاروان خونین شهدا جا ماندم... وَ کسی چه می‌داند شاید هایت دل رفقایت را به آتش کشید که دستت را گرفتند و بلندت کردند از جایی که شاید کمتر کسی فکرش را میکرد. از میدان مینی که پاکسازی‌اش به عهده تو بود و خوب از عهده آن برآمدی.تو از آنجا به پرواز درآمدی. 🍃میخواهم تمامش کنم اما سوالی دارم، ما از زمین که خیری ندیدیم از چه خبر؟ تو که زمین را با تعلقاتش به اهلش سپردی بگو آنجا چه خبرست؟ میدانی مدتی‌ است مبتلا شدیم به درد عادت، به این زندگی و دنیا، خسته ایم، کاش واسطه شوی بلکه ما هم آسمانی شویم... ✨سالگرد ♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ فروردین ۱٣٢٩ 📅تاریخ شهادت : ٢٨ تیر ۱٣٨۴ 📅تاریخ انتشار : ٢٧ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : منطقه عمومی دیواندره 🥀مزار شهید : خاکعلی قزوین