📙 داستان مرد خوش اخلاق 📘 قسمت دوم 🌟 همه حاضران ، 🌟 به آن دوست خوش اخلاق ، 🌟 تبریک گفتند 🌟 و ساعتی با هم گپ زدند 🌟 سپس هر کدام به مسیری رفتند ؛ 🌟 یکی از آنها تصمیم گرفت 🌟 هر طور شده 🌟 حرص آدم خوش اخلاق را درآورد 🌟 و او را عصبانی کند 🌟 و به هر ترتیب که شده 🌟 یک دعوایی با او راه بیندازد 🌟 تا به بقیه ثابت کند 🌟 که هر انسانی ممکن است 🌟 یک روزی عصبانی شود . 🌟 چند روز گذشت ؛ 🌟 یک روز این آقا خبردار شد 🌟 که آقای خوش اخلاق ، 🌟 برای آب دادن به مزرعه اش 🌟 به بیرون از شهر رفت . 🌟 با خودش گفت : 🔥 به به ! 🔥 دیگه فرصتی از این بهتر 🔥 برای عصبانی کردن او ، 🔥 پیدا نخواهم کرد . 🔥 او هم مثل بقیه ی کشاورزان ، 🔥 زحمت زیادی ، 🔥 برای کشت و کار مزرعه اش ، 🔥 کشیده است . 🔥 اگر نگذارم آب به مزرعه اش برسد 🔥 زحماتش از بین می رود 🔥 و آنوقت حتما عصبانی می شود . 🌟 با این فکر بیلی برداشت 🌟 و راه افتاد و رفت 🌟 تا به سر جوی آب رسید 🌟 همان جوبی که آب را ، 🌟 به مزرعه ی آدم خوش اخلاق ، 🌟 می رساند ؛ 🌟 اما پیش از آن که به مزرعه برود 🌟 دوستانش را خبر کرد و گفت : 🔥 بیایید و از دور و نزدیک ، 🔥 شاهد ماجرا باشید . 🔥 امروز می خواهم کاری بکنم 🔥 که رفیق خوش اخلاق مان ، 🔥 حسابی عصبانی شود . 🔥 امروز می خواهم هر طور شده 🔥 با او دعوایی راه بیندازم 🔥 و سرش را بشکنم . 📙 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : مصطفی رحماندوست 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla