🌷 داستان حضرت یونس 🌷 🌷🌷 قسمت سوم 🌷🌷 🌟 حضرت یونس تا ماهی را دید 🌟 از ترسش به عقب کشتی رفت 🌟 و ماهی بزرگ نیز ، 🌟 به دنبال او به عقب کشتی رفت 🌟 سرنشینان کشتی متوجه شدند 🌟 که این ماهی بزرگ قصد حمله ندارد 🌟 فقط یک نفر را به عنوان غذا می خواهد . 🌟 بنابراین همه تصمیم گرفتند 🌟 تا قرعه کشی نمایند . 🌟 و قرعه به نام هر کسی بیفتد 🌟 او را به دریا بیندازند . 🌟 آن ها قرعه کشی کردند . 🌟 و قرعه به نام حضرت یونس افتاد . 🌟 مردم ، تیپ و ظاهر یونس را که دیدند 🌟 فهمیدند که او با دیگران فرق دارد 🌟 او ، آدم پاک و دانشمند و با خدایی هست 🌟 به خاطر همین ؛ 🌟 یک بار دیگر قرعه کشی کردند . 🌟 اما باز قرعه به نام حضرت یونس درآمد 🌟 و سه باره قرعه انداختند 🌟 و هر سه بار ، قرعه به اسم یونس در آمد 🌟 در نتیجه تصمیم گرفتند 🌟 که یونس را درون دریا بیندازند . 🌟 ماهی بزرگ نیز به سرعت یونس را بلعید 🌟 و به اعماق دریا برگشت . 🌟 خدا نیز به ماهی بزرگ الهام کرد ؛ 🌟 تا به یونس آسیبی نرساند . 🌟 حضرت یونس ، 🌟 چند روزی که در شکم ماهی بود 🌟 خیلی به کارهاش فکر کرد . 🌟 و با خود می گفت 🌟 که چرا من تو شکم ماهی ام 🌟 چه گناهی کردم که باید مجازات شوم 🌟 فکر کرد و فکر کرد 🌟 تا اینکه متوجه اشتباه خود شد . 🌟 حضرت یونس ، نباید بدون اجازه خدا ، 🌟 از شهر تبلیغی خودش خارج می شد . @amoomolla 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹