🌷 داستان حضرت یونس 🌷
🌷🌷 قسمت پنجم 🌷🌷
🌟 حضرت یونس ، به طرف شهر نینوا رفت .
🌟 به شهر که رسید ،
🌟 خجالت کشید تا وارد شهر شود .
🌟 چوپانی که در آن حوالی بود را صدا زد
🌟 و به او گفت که به شهر برود
🌟 و خبر آمدن یونس را به مردم اعلام کند .
🌟 امّا چوپان ، حرف او را باور نکرد
🌟 چون خبر داشت که حضرت یونس ،
🌟 در دریا غرق شده است .
🌟 ناگهان یکی از گوسفندان ،
🌟 به صورت معجزه ، به زبان آمد
🌟 و گفت که آن مرد ، حضرت یونس است .
🌟 چوپان نیز متقاعد شد
🌟 و سریع به شهر برگشت
🌟 و خبر آمدن یونس را ،
👈 به اهالی شهر نینوا اطلاع داد .
🌟 مردم فکر می کردند
🌟 که آن چوپان دروغ می گوید
🌟 بنابراین تصمیم گرفتند تا او را کتک بزنند
🌟 اما چوپان به آن ها گفت :
🌷 من برای اثبات حرفام شاهدی دارم
🌟 چوپان همان گوسفند را آورد
🌟 و گوسفند دوباره شهادت داد
🌟 که چوپان راست می گوید
🌟 و آن مرد یونس است .
🌟 مردم پس از شنیدن ماجرا ،
🌟 به استقبال حضرت یونس رفتند
🌟 و او را با احترام وارد شهر کردند .
🌟 و از آن روز به بعد ،
🌟 احترام یونس بین مردم بیشتر شد
🌟 مردم هر سوالی که داشتند
🌟 از حضرت یونس می پرسیدند .
🌟 و هر چه یونس می گفت ،
🌟 مردم به حرفش گوش می دادند .
🌟 حضرت یونس ، یکی از پیامبران خداست
🌟 که نام مبارک ایشان ،
🌟 چهار بار در قرآن کریم ذکر شده است
🌟 و یکی از سوره های قرآن نیز ،
🌟 به اسم حضرت یونس است .
🌟 که داستان زندگی او را بیان می کند .
🌷 پایان 🌷
@amoomolla
🌹
#داستان_پیامبران 🌹
#داستان 🌹
🌹
#حضرت_یونس 🌹