«قصه ای از زندگی حضرت (س)» ✳️مادر بابا غروب نزدیک بود. پدر هنوز نیامده بود. فاطمه،نگران بود. پدر همیشه زودتر میآمد. فاطمه آهی کشید. از سایه نخل برخاست و به طرف در رفت. میترسید. پدر، دشمنان زیادی داشت. چند لحظه کنار در ماند. کاش میتوانست بفهمد پدر کجاست. اگر پسر عمویش علی، در خانه بود میرفت خبری میآورد. چند قدم داخل کوچه رفت. کوچه، ساکت و خلوت بود. اگر پدر میآمد و او را نمیدید، نگران میشد. رفت جارو را برداشت تا حیاط را جارو کند. باید خودش را سرگرم میکرد. مرغ وجوجه هایش را آب و دانه داد. بعد به طرف اتاق رفت. ظرفها و کاسه های سفالی را برداشت تا بشوید. از وقتی که مادر از دنیا رفته بود بیشتر کارها را فاطمه انجام میداد. اما پدر هم کمکش میکرد. فاطمه، پدر را خیلی دوست داشت. هر وقت پدر، او را در آغوش میگرفت و میبوسید، خستگی را فراموش میکرد. با صدای قُمری روی نخل از فکر بیرون آمد. سبد ظرف را برداشت تا به اتاق ببرد. صدای پای پدر را شنید. سبد را لبه ایوان گذاشت و به طرف پدر دوید. حال پدر خوب نبود. آهسته قدم بر میداشت. پدر به دیوار تکیه داد. پاهای پدر زخمی و خونین بود. فاطمه جیغ کشید. لباسهای سفید پدر، خاک آلود و کثیف شده بود و موهایش پر از خاشاک بود. باز، بت پرستان، پدر را اذیت کرده بودند. فاطمه به اتاق رفت و پارچه تمیز زردی آورد. دست پدر را گرفت. به طرف نخلستان رفتند. دست زخمی پدر گرم بود. پدر زانو زد و دستهای لطیف دخترش را نوازش کرد و بوسید. فاطمه قطره اشکی ریخت. پیامبر، اشک او را پاک کرد و با محبت دستی بر گونه او کشید. گریه فاطمه بلند شد. پدر، دختر کوچکش را در آغوش گرفت و گفت :«دخترم! چیزی نشده است.» فاطمه از پدر خواست، کنار نخل بنشیند. بعد رفت ظرف آبی آورد. آب ریخت تا پدر دست و صورتش را بشوید. پیامبر پارچه زرد را گرفت و دست و صورتش را خشک کرد. فاطمه خار و خاشاکی را که لابهلای موهای پدر بود، برداشت و با پارچه خیسی خاکها را گرفت و آب ریخت. پدر موهایش را شست. وقتی پدر پاهایش را تمیز شست، بر خاست و رفت تا لباسهایش را عوض کند. فاطمه، مرغ و جوجههایش را به لانه برد. پیامبر بیرون آمد. نگاهی به چهره خسته دخترش کرد. به یاد مادرش، آمنه افتاد. جلوی فاطمه زانو زد. بازوهای دخترش را گرفت و پیشانی او را بوسید. نگاه فاطمه به مهربانی نگاه خدیجه بود. پیامبر، فاطمه را به سینه چسباند. چشمانش را بست و با مهربانی گفت:«مادر بابا.» چقدر دخترکوچکش مهربان بود. درست مثل فرشتههایی که میدید. 🌸بانک محتوایی ویژه مربیان🌸 www.amoorohani.com 👇👇👇 http://sapp.ir/amoorohani 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/409141249Cbd93b95dbc