*گنجشک زخمی*
عفت کوچولو روی تاب حیاط خانهشان نشسته بود و بازی میکرد و با شادی و نشاط برای خودش شعر میخواند که
یک دفعه یک چیزی از بالا افتاد پایین.
سرعت تاب را کم کرد. از تاب پیاده شد و به طرف آن رفت. وای خدا جون چی میدید؟ یک بچه گنجشک کوچولو لابهلای سبزیها افتاده بود. فورا او را بلند کرد. قسمتی از بال او زخمی شده بود. به طرف هال دوید و مادرش را صدا کرد: « مادرجان مادرجان! بیا که یک بچه گنجشک از بالای درخت خانه افتاده پایین. بیا کمکش کنیم و بالش را ببندیم.»
بعد از آن که به کمک مادرش بال گنجشک کوچولو را بستند و برایش آب و دانه ریختند، به حیاط برگشت. دید که مادر آن گنجشک بالای درخت جیک جیک میکند. سرش را بالا کرد و گفت: « فقط امروز را طاقت بیار. صبر کن مشکل حل میشود. فردا بچهات برمیگردد. ما میخواهیم کمکش کنیم.
صبح فردا شد. پدر، بچه گنجشک را با نردبان به بالای درخت رساند و عفت خوشحال از این که به بچه گنجشک کمک کرده، آمد که دوباره در تاب بنشیند.
🔔 *در پایه اول دانش آموز یاد میگیرد که مشکلات قابل حل هستند .
همچنین در حین حل مشکل و مسأله نشاط خود را از دست نمیدهد.*
#داستان
#گنجشک_زخمی_۸۷
#زندگی_با_سوره_فلق
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
@amozesh_fahmequran