. سلام_الله_علیها ۳۸۱ اومدی تو از سفر بالاخره حرف بزن تا بشنوم صدای تو حالا که زحمه لبات وانمیشه من میگم درد دلامو برای تو من سه سالمه ولی توو این سفر مثل چل ساله ها قدّم خمیده سربریده باتو سربسته میگم دیگه از دنیا یتیمت بریده کاشکی عمه جای حنجرت بابا بوسه میزد پشت هم به گردنت آخه این چه طرز سر بریدنه معلومه توو قتلگاه بد زدنت یادته که سر میذاشتم روو سینت یادته توو آغوشت میخوابیدم توی گودال ، به جای سرم بابا انگاری جا چکمه ی شمرو دیدم شنیدم رو خاک کشیدن تنتو تو خبر داری کشیدن موهامو هربلایی هم میخواد سرم بیاد ولی بازمیگم که میخوام بابامو من اگه ده تا تو رو دوسِت دارم ولی تو نُه تا منو دوسم داری خیر نبینه اون که انگشترو بُرد آخه بابا تو یه انگشت کم داری **** ✍ ‌