🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🇮🇷قسمت ۷۵ و ۷۶ نرگس:_رهاجان حتما داره وسیله‌هاشو جمع میکنه -خوبه یکی پیدا شد دستما خانوما رو از پشت بست نرگس:_عع،، رهااا داشتیم! (در خونه باز شد آقامرتضی اومد بیرون) رضا:_بالااخره شازده تشریف فرما شدن، مرتضی داداش اگه باز کاره دیگه‌ای داری برو انجام بده ما همینجا هستیم. (آقامرتضی، از خجالت یه دستی به موهاش کشید): _سلام، شرمنده رضا:_سوار شو بریم آقامرتضی یه نگاهی به من کرد. رضا:_چیه داداش، نگاه میکنی، برو عقب پیش خانومت بشین. آقامرتضی:_چشم توی راه چند تا میوه با ظرف دادم به نرگس -نرگس، پوست بکن با آقامرتضی بخورین (نرگسم یه چشم غره‌ای برام رفت ) از داخل کیفم تسبیح فیروزه‌ای‌مو درآوردم شروع کردم به ذکر گفتن. وسط‌های راه رضا ایستاد.و جاهامونو بانرگس و آقامرتضی عوض کردیم. سرمو گذاشتم رو شونه رضا و خوابیدم. چشمامو باز کردم، یه گنبد طلایی روبه‌رو بود. با اینکه اولین باری بود که می‌اومدم امام رضا، با دیدن گنبد اشکم سرازیر شد. تو دلم سلامی دادم به آقا. بعد از چند دقیقه رسیدیم به هتل. رضا از قبل دو تا اتاق نزدیک حرم رزرو کرده بود. منو رضا رفتیم توی یه اتاق، مرتضی و نرگس هم رفتن تو یه اتاق که کنار اتاق ما بود. بعد از کمی استراحت، یه غسل زیارتی کردیم رفتیم پایین هتل منتظر نرگس و آقا مرتضی شدیم، رفتیم سمت حرم.با هر لحظه نزدیک شدن به حیاط حرم توی دلم غوغایی بود که هیچکس نمی‌فهمیدش غیر از خود آقا. رضا گوشیشو بیرون آورد یه آهنگی گذاشت.... «آمدم‌ ای‌ شاه‌ پناهم‌دبده، خط‌ امانی‌ ز گناهم‌ بده» «ای‌ حرمت‌ ملجأ درماندگان، دور مران از در و راهم بده» «ای گل بی‌خار گلستان عشق، قرب مکانی چو گیاهم بده» «لایق وصل تو که من نیستم، اذن به یک لحظه نگاهم بده» «ای که حریمت مثل کهرباست، شوق و سبک‌خیزی کاهم بده» «تا که ز عشق تو گدازم چو شمع، گرمی جان‌سوز به آهم بده» «لشکر شیطان به کمین منند، بی‌کسم ای شاه پناهم بده» «از صف مژگان نگهی کن به من، با نظری یار و سپاهم بده» «در شب اول که به قبرم نهند، نور بدان شام سیاهم بده» «ای که عطا بخش همه عالمی، جمله حاجات مراه مبده» «آنچه صلاح است برای حسان، از تو اگر هم که نخواهم بده» اشکام مهمون صورتم شده بودند. یه گوشه‌ای ایستادیمو فقط گریه میکردیم. من شکر میکردم به خاطر اینکه آقا ما رو برای تولدش حرم. دستای رضا رو گرفتمو به گنبد نگاه میکردم. " شکر که این آقا شده سایه‌سرم، شکر که این آقا شده تمام نفسم، شکر که این آقا شده زندگی من..آقا جان خودت مواظب این زندگیم باش. " رضا آروم زیر گوشم زمزمه کرد: _شکر که‌ این خانم شده تاج سرم. شکر که این خانم شده بندبند دلم برگشتم سمتش و نگاهش کردمو اشک از چشم‌های هر دومون جاری شد. رضا:_بریم زیارت؟ -بریم من و نرگس رفتیم وارد حرم شدیم. الله‌اکبر به این ازدحام. نرگس:_رهاجان نمی‌تونیم بریم زیارت -ولی دلم میخواد یه بارم شده دستم به ضریح بخوره. نرگس:_رها جان امشب شب تولد آقاست، واسه همین خیلی شلوغه، بزار فردا بیایم شاید خلوت باشه. -ولی من سعی خودمو میکنم، شاید تونستم نرگس:_باشه، پس من میرم روی اون فرش میشینم، نماز و قرآن میخونم تا تو بیای. -باشه نرگس:_رها، دیدی نمیتونی بری برگرد، زیر دست و پا له میشی -باشه مواظبم وارد محوطه ضریح شدم. نمیدونستم کجا باید برم.جسمم در بین ازدحام این سمت و آن سمت میرفت. ولی من چشم دوخته بودم به ضریح. " آقا جان بعد از ۲۳ سال اومدم حرمت، بزار دستم به ضریحت بخوره، یکبار فقط، یکبار در آغوش بگیرم ضریحتو برام کافیه.." نفهمیدم چیشد که یه دفعه دستم کشیده میشد. یه خانمی بود انگار عرب بود، زبونش رو نمی‌فهمیدم. نزدیک ضریح بود، دستمو میکشید. و منو بهدسمتدخودش میکشوند. نفسم بند اومده بود، یه لحظه به خودم اومدم که دستام روی ضریحه. آخ که چقدر تو مهمان‌نوازی. مهمان‌ نوازی‌ات شهره شهر شده. اما من گناهکار، کر بودمو نشنیدم. " یا امام رضا، آمدم تا برایت بگویم رازهای بزرگ دلم را. بر ضریحت دخیلی ببندم، تا کنی چاره‌ای مشکلم را. آمدم با دلی تنگ و خسته، تا به پای ضریحت بمیرم. یا که ای ضامن آهو از تو حاجتم را اجابت بگیرم. خودت مواظب زندگیم باش آقاجون." خودمو از جمعیت رها کردمو از ضریح دور شدم. رفتم سمت نرگس، نرگس درحال نماز خوندن بود. منم یه مهر برداشتمو اول دو رکعت نماز خوندم بعد دورکعت نماز . بعد از کمی خوندن نماز و قرآن با نرگس رفتیم بیرون. آقامرتضی و‌ رضا، بیرون حیاط روی فرش نشسته بودن، رفتیم کنارشون. 🌱ادامه دارد..... ✨نویسنده؛ فاطمه باقری 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 ✨🌱🌱✨🌱✨✨🌱