آرسن هم از همین عصبی بود و مدام با خودش می‌گفت هزینه‌ی زیادی رو متحمل شدیم! من از حرف‌هایی که می‌زد سر در نمی‌آوردم؛ اما اون کل دیشب دست‌هاش رو از پشت به کمرش بند کرده بود و توی اتاق راه می‌رفت و اینجوری می‌گفت... شنیدن حرف‌های فاران به مشابه آب سردی که به یک باره روی سرم خالی شده باشد من را میخکوب می‌کند. چند نفس کوتاه می‌کشم تا بتوانم حرف هایش را تحلیل کنم. یعنی امروز قرار بود سیدحسن را ترور کنند؟ یعنی طرح ترور سید در دستور کار رژیم قرار گرفته و تصویب شده است؟ یا حسین... یاحسین... ✨✨پایان✨✨ ❌کپی فقط با منبع 👈این هم منبع👇؛ 🌷نویسنده؛ علیرضا سکاکی ✨انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌷✨✨🕊🇮🇷🇱🇧🕊✨✨🌷