🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ مامان عمه کنارم مینشیند سر خوش میگویم:تو رو اذیت نکنم کے رو اذیت کنم!راستش من با دختره حرف زدم ...کمے لفتش میدهم تا بلکه جانش بالا بیاید و بعد با لحن مرموزے میگویم:فک کنم علف خیلے به دهن بزے شیرین اومده! بے اختیار میخندد...دلم خوش میشود به خنده هایش...به شادے اش! دلم خوش میشود به این منحنے هاے روبه پایین نزول قشنگے است! _آیه خیلے خانمے خیلے! میدونستے؟ _آره میدونم تشکر میکند و تشکر میکند!سرم را درد آورده تشکر هایش ...مامان عمه که فقط میخندد! خوشش آمده!به گمانم یاد سریالهای محبوب کره اے اش افتاده!با آن داستانهاے آبکے! بعد از کلے حرف زدن و تشکر کردن که من از فرط خستگے واقعا هیچ یک را نفهمیدم خداحافظے میکند و من نفس راحتے میکشم چشمهایم را میبندم و در دل به خدا میگویم:عملیات با موفقیت انجام شد فرمانده! امر دیگه؟ و بعد دوباره دراز میکشم روے مبل راحتے...باید برنامه ریزے کنم! باید پریناز و بابا محمد را مطلع کنم! بعد بروم محل کار پدرش بعد باز هم با خودش حرف بزنم بعد با ابوذر حرف بزنم! بعد آماده شوم برای پذیرش یک نقش جدید در زندگے ام! یک خواهر شوهر براے یک عروس ... خداے من چقدر کار روے سرم ریخته ومن نای انجام هیچیک را ندارم!! مامان عمه بے توجه به خستگے ام برگه اے را مقابلم قرار داد...طرح جدیدش بود یک مانتو فوق العاده شیک ... _میخوام بدم پریناز برای تولیدے ببین خوبه؟ خوب بود خیلے هم خوب بود:آره خیلے نازه ناقلا نگفته بودے طرح جدید دارے _امروز به ذهنم رسید همین سر صبحے میخوام کادوش بدم به زهرا واسه شیرینی خورونش! _اوه عقیله جان تا شیرینے خورون هم پیش رفتے؟ تلویزیون را روشن میکند و میگوید: ببین اسم بچه هاشونم انتخاب کردم! خدا بخواد حله !! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃