🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا مستفیض افاضات عالمانه تان نکنید کسے نمیگه شیخ شهر الله! آیه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و بلند شروع به خندیدن کرد آنقدرے که عقیله هم به خنده افتاد و ملاقه را به حالت پرتاب به سمتش گرفت و گفت: میرے بیرون یا بزنم؟ آیه که دید هوا پس است با سرعت از آشپزخانه خارج شد و خنده کنان به اتاقش رفت شماره ابوذر را گرفت و منتظر ماند تا بردارد...صداے مردانه اش بعد از چند لحظه به گوش رسید: _سلام آیه جان _سلام شاه دوماد کجایے؟ _حوزه ام تازه کلاسم تموم شده کارے داشتے؟ _میخواستم بگم شام بیا اینجا _چه خبره؟ از پنجره به بیرون خیره شد و گفت: چه خبر میخواے باشه؟ بیا اینجا میخوایم یکم دستت بندازیم! ابوذر بے اختیار میخندد و میگوید:این صداقت و صراحتته که من و دیونه کرده! _قابل شوما رو نداره اخوے! _باشه افتخار میدم بهت و میام _کیمل رو هم بردار بیار _اونو دیگه براے چے؟ آیه چشمهایش گرد میشود و میگوید:خجالت بکش! ورش دار بیار داداشمو ببینم! با فشردن دکمه قرمز و قطع کردن صدات خوشحالم کن... ابوذر پر رویے نثارش میکند و خداحافظے میکند! کتاب اصول فقه را توے کیفش میگذارد در میانه حیاط صداے قاسم را میشنود: _مسترسعیدے بے دقه صبراله! با خنده برمیگردد سمت صدایے که صاحب درشت هیکلش به سمت آن میدود...عاشق روحیه شاد این پسر بود! همه طلبه هاے حاج رضا علے معتقد بودند منبرے تاثیر گذار و تو دل برویے میشود خصوصا با این لحن تاثیر گذار و هیکل بامزه و تقریبا فربه اش! کنار ابوذر مے ایستد و نفس نفس زنان میگوید: حاجے قربون دستت جزوه کلاس امروز رو میدے به من!؟ ابوذر جزوه را از توے کیفش در مے آورد و با احترام تقدیمش میکنید قاسم تشکرے میکند و میگوید:راستے سید کے میخواے برے خواستگارے؟ ابوذر میخندد و میگوید: من سیدم آخه ؟ _بابا سید یعنے آقا شما هم آقاے مایے دیگه! ابوذر سرے تکان میدهد و میگوید: از دست تو... فردا شب ان شاءالله.. قاسم گل از گلش میشکفد و بلند فریاد میزند: سلامتے شاه داماد هاے اسلام صلوات! اهالے حوزه که به این کارهاے قاسم عادت داشتند با خنده صلواتے میفرستند و قاسم بلند تر از قبل میگوید:به همین زودے یه شام عروسے مشتے بیوفتیم صلوات دوم رو جلےتر ختم کن! ختم کن اخوے لال از دنیا نرے! و اینبار صداے صلوات ها بلند تر میشود که ابوذر سرخ شده از خنده میگوید: آبرو نذاشتے برامون قاسم قاسم با همان لحن مخصوص به خودش میگوید: چه آبرو ریزے مومن! آبرو دار الان شمایید که دارید دینتونو کامل میکنید! نه ما اعذب هاے بیچاره که یه پامون تو جهنمه یه پاے دیگه مون تو بهشت! دیگر تمام همکلاسے ها دور ابوذر و قاسم جمع شده بودند و به حرفهاے قاسم میخندیدند! ابوذر گفت: خب شما چرا دینتو کامل نمیکنے ؟ یکم آسون بگیر و برو تو کارش! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃