🍃🍒 💚 -می خوای تا ساعت 2 چه غلطی بکنی؟ - چه می دونم -خب من می دونم. باور کن بهتر از متراسیون دانشکده است چیزی نگفت... - پیاده شو، رسیدیم نگاهی به تابلو انداخت. -بیلیارد؟ - شرط می بندم تا حالا نیومدی شروین شانه ای بالا انداخت. -بازیه باحالیه. قول میدم اگه بازی کنی دیگه ولش نکنی. تازه اگه زرنگ باشی علاوه بر بازی کلی گیرت میآد وارد سالن شدند. شروین - که تصورش از سالن های بیلیارد چیزی شبیه صحنه هایی بود که در فیلم های مافیایی، مثل پدر خوانده و امثالهم بود- انتظار فضایی تاریک و پر از دود را داشت اما برخلاف تصورش همه جا روشن بود و به جای دود غلیظ سیگار برگ تنها بوی بی رمق تک و توک سیگار های لایت را که با بوی اسپری خوشبو کننده هوا مخلوط شده و بود- و البته چیز مزخرفی شده بود- حس کرد.کمی جا خورد اما چیزی نگفت. خب قطعا فیلم و واقعیت با هم فرق دارند! سعید دستش را گرفت و کشید به طرف یکی از میزها. - بیا، اونجاس چند تایی جوان دور میز بودند. با هم احوالپرسی کردند. -چه خبر؟ بابک کجاست؟ -امروزیه برد حسابی داشته. فکر نکنم بیاد - شما هم خوب کاسبی می کنید ها -تو چی؟ حاضری بازی کنی؟ 2 به 1 سعید لبه میز نشست، توپ را برداشت و گفت: - فعلاً نه. نیومدم بازی بعد سرش را به طرف شروین چرخاند: -بیا جلو شروین. چرا اونجا ایستادی؟ شروین از تاریکی بیرون آمد. دستش را روی شانه شروین گذاشت. - اینجا همه خودی ان پسری که طرف صحبت سعید بود نگاهی تحقیرآمیز به شروین انداخت و پرسید: -این دیگه کیه؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒