عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_شصت_وچهار -هیچی، راجع به آرش بود. گفتم حواسش بهش باشه شر درست نکنه شروی
🍃🍒 💚 شروین همان طور که از خواب پیلی پیلی می خورد دستی تکان داد و بدون اینکه برگردد گفت: -ببرش. صبح بیا دنبالم سعید همانطور که رفتن شروین نگاه می کرد زیر لب گفت: -فکر می کنه راننده استخدام کرده. بچه سوسول. عیب نداره. در همیشه روی یک پاشنه نمی چرخه شروین خان و رفت. •فصل ششم• سعید پرسید: -برنامه امروزت چیه؟ - باید برم پیش استاد - استاد؟ آها ... بابا ولش کن، دیگه یادش رفته -اینکه من می بینم بمیره هم یادش نمی ره. از هفته پیش تا حالا هر وقت منو دیده یه لبخند می زنه. اگر روش می شد می گفت چرا نمیای. من از دستش در می رم. فردا باهاش کلاس دارم. نمی خوام شک کنه -خب شک کنه. تو که می خوای انصراف بدی -اگر چیزی بگه سر کلاس نمیشه جوابش رو داد. خیلی ناجور حال می گیره. منم که میشناسی کم نمیارم -تو آخرش سر کم نیاوردن سرت رو میدی - سرم بره بهتر از اینکه کم بیارم سعید دستی به شانه اش زد: -پیش استاد خوش بگذره. ما می ریم دَدَر -ما؟ - با بچه ها - آها! از اون لحاظ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒