💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_یازده
-چون همین جوری یکهو نگفت بفرمایید بیرون، پاپوش درست کرد و بعد گفت به این دلیل به اون دلیل حالا بفرمایید بیرون.
فاطمه چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با حوله ای که با خودش آورده بود پاهای سهیل رو خشک کرد و دوباره روی میز گذاشت و گفت: دردش بهتر شد؟
-چی میگی فاطمه؟ دارم میگم خونمون رفت، خونه ای که به بدبختی خریده بودیم، کارم از دست رفت و دیگه در آمدی نداریم، زندگیم رو هواست، تو نگران پای منی؟
-منم دارم میگم سلامتی تو از صد تا خونه و ماشین و کار و پول برای من با ارزشتره ... همیشه که زندگی روی خط مستقیم حرکت نمیکنه، هم سر بالایی داره، هم سر پایینی ... بعدش هم هر کار خدا حکمتی داره، دل بده به حکمت خدا...
سهیل نگاهی به فاطمه کرد، نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو بست ...
نمیدونست چرا، اما آروم تر شده بود، خیلی آروم تر از چند دقیقه پیش که وارد خونه شده بود، خیلی خیلی آروم تر... تا چند دقیقه قبل احساس میکرد دنیا تیره و تار شده و اون تبدیل به یک ورشکسته مفلوک شده، اما الان احساس آرامش میکرد، احساس میکرد همه چیز حل میشه ... گرچه هنوز اون اخم عمیق از صورتش بیرون نرفته بود و هنوز هم دغدغه آینده زندگیش اعصابش رو بهم میریخت، اما اطمینانی که قلبش رو تسکین میداد کمکش کرد تا به خواب سنگینی فرو بره.
وقتی از خانم سهرابی شنید که شیدا مدارکی دال بر اختلاس و رشوه سهیل توی پروژه پارک رو به آقای جبلی نشون داده و آقای جبلی هم ناچارا اونها رو به وکیل شرکت داده تا پیگیری کنند، تمام تنش یخ کرد، باید کاری میکرد ،فورا به کامران که وکیل دادگستری بود زنگ زد و ماجرا رو براش تعریف کرد، خانم سهرابی قبل از فرستادن اون مدارک به وکیل شرکت همش رو اسکن کرده بود و برای سهیل فرستاده بود، سهیل هم اون عکسها رو گرفت و رفت پیش کامران:
-این مدارک رو از کجا گیر آوردی؟
سهیل مضطرب گفت: منشی شرکت واسم فرستاده
-عجیبه! چقدر منشی وفاداری بوده! البته فقط به تو...
-بس کن کامران، نظرتو در مورد مدارک بگو
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
••
@asheghaneh_halal ••
💐••