یک جرعه عشق🫀
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 #رسالتِ_من #قسمت۲۳۲ چقدر ممنونش بودم که آن همه گستاخی و بی ان
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 سر بالا آوردم و منتظر نگاهش کردم _ درد کمر و استخون هام دیگه داره زیادی اذیتم می کنه،می‌خوام بیای جای من من که غیر فاطمه کسی دیگه‌ای ندارم ،رحمت هم که اصلاً پی بازار و این چیزا نیست، پسرشم که نمی‌شه بهش یه بز بدی نگه داره بس که ناتوئه _ولی من... _نمی‌گم الان قبول کن, دو دوتا چهارتا کن ،سبک سنگین کن ،خانومتو در جریان بذار و جوابمو بده، می‌خواستم خیلی وقت پیش بهت بسپارم ولی خب آب روغن قاطی کرده بودی خندیدم با شرمندگی گفتم _حلالم کن عمو _پسرمی رسالت، آدم از پسرش به دل نمی‌گیره ،بعد از مرحمت خدا بیامرز خودمو مسئول شما می‌دونستم درسته رحمت بزرگتره ولی خب من و مرحمت بیشتر با هم بودیم،کم و کسری چیزی داشتی برای عروسیت بگو زودتر برید سر خونه زندگیتون بهتره _چشم عمو آدرس را از عمو گرفتم و مشغول رسیدگی به سفارشات شدم، با لرزش همراهم دست دست از زدن اعداد داخل ماشین حساب کشیدم و پاسخ دادم _بله بفرمایید _سلام خوبی رسالت ؟ _توی محسن چی شده ؟چقدر سر و صداست. صدات ضعیفه _ یه لحظه صبر کن ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿